هشدار : این قسمت اشاره کاملا مستقیمی به تجاوز جنسی داره و قسمت هایی از اون رو هم بیان میکنه پس اگر علاقه به این موضوعات ندارین لطفا فقط از این قسمت رد شین
*****************
+کجاست؟
_تو زیر زمین هستن
زین سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و به سمت زیرزمین پا تند کرد .
چند دقیقه ای طول کشید تا به محل مورد نظر برسه و بعد از زدن رمز در
وارد محوطه شد .
چند بار میون قفسه ها چرخ زد تا بالاخره تونست لویی رو در حالی که
داشت الکل میخورد پیدا کنه
+تو این وضعیت اومدی اینجا؟؟ ... یه ساعته داریم دنبالت میگردیم
لویی خندید و شیشه ی توی دستش رو پرت کرد سمت قفسه ها و شیشه با
صدای بدی به شیشه های دیگه خورد و شکست . این اولین باری نبود که زخمی
میشد و براش عادی بود .
زین چشم هاش رو با حرص بست و رفت سمتش و کمکش کرد بلند بشه
×اون پسره رو زنده میخوام
زین با تعجب به لویی که نیشخندی میزد نگاه کرد .
×حکم قتلشو با دستای خودش امضا کرد++++++++++++++++
مثل هر شب قبل خواب داشت فیلمایی که باهم داشتن رو مرور میکرد .
این روتین دو سال آخر زندگیش شده بود.
با پلی شدن فیلم اخر و پیچیدن صدای خنده امیلی نفس عمیقی کشید و به یقه پیرهنش
چنگ زد.
امیلی مثل بچه دور اتاق می دویید و برف شادی رو تو هوا میزد و بلند بلند شعر
تولدت مبارک رو برای نایل میخوند .
ثانیه بعد نایل هم تو تصویر بود .
بعد اون روز لبخند رو لبای جفتشون تکرار نشد
با باز شدن کادوی امیلی و معلوم شدن گردنبندی که براش خریده بود ناخودآگاه
گردنبند توی گردنش رو لمس کرد و از گالری بیرون اومد و بعد از کشیدن
انگشتش رو بک گراند گوشیش ، روی تخت دراز کشید و همونجور که به سقف
خیره شده بود
صداش زد
"امیلی ،امروز قاتلت به دیدنت اومد و میدونی من چقدر خوشحالم که به موقع
رسیدم و دیدمش؟
چجور تونسته بود باهات رو به رو بشه هوم ؟
ازش متنفرم!
اون تو رو ازم گرفت
*نایل بغض کرد*
نه!
اون زندگیم رو ازم گرفت
بهت قول میدم کاری بکنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنه
بهت قول میدم"++++++++++++++++
فلش بک
۲۰۱۸ مارچ ۸
همونطور که مدارک جلوش رو ورق میزد پوک عمیقی به سیگارش زد
سرش رو بالا اورد و نگاه خنثی اش رو به زین داد که جلوش وایساده بود
_بسه هر چی بازی رو کش داد و دویید تو سوراخش ، وقتشه تو برای برداشتن
پنیر این موش کوچولو به تله بیوفته
زنده یا مرده اش فرقی نداره ،فقط جسمش رو برام بیارید
نگاهش به دختری افتاد که رو پاش نشسته بود وموهای بلوندش بدجور رومخ
لویی بودو اون عطر تندوزننده که برای تحریک اون زده بود براش مثل یه مته
بودکه مخش رو هدف قرار داده بود
سیگار روروی دست دختر که حالا داشت پای لویی رو نوازش میکردگذاشت و
با لذت به فریاد از دردش گوش داد و سرش رو کنارگوش دختر بود با بی رحمی
زمزمه کرد
_صدای جیغت واقعا گوش نوازه
بازوش رو گرفت و جلوی پای زین پرتش کرد
_این رو هم ببرش که چشمم بهش نیوفته
زی دستش رو زیر بازوی دختر انداخت و از جاش بلندش کرد و به سمت در
خروجی عمارت رفت
_یادت نره من امشب الک رو تو عمارتم میخوام
نگاهی به سالن انداخت که حالا خالی تر از قبل بود تنها بخشی از پذیرایی
عمارت که سیاه رنگ نبود همین مبلمان ها بودن
لویی فقط با سیاهی اروم میشد ،چون اون خودش زاده ی سیاهی بود
از جاش بلند شد همونطور که به تتو ارتیستی که میشناخت پیام میداد به طرف
اتاقش رفت
YOU ARE READING
SAVAGE
Fanfiction-ازت متنفرم اشک هایی که خشک شد و هیچوقت نبارید #larry stylinson #larry #ziam #zayn #liam #naill_horan #Mafia #love