Part 7

1.8K 464 33
                                    

آروم تن سهون رو توی بغلش کشید: سهون بعد از قلبت چشم هات بیشترین درد رو تحمل میکنن ، عزیز من لطفا!
لب هاشو روی رد اشکش کشید: این چشما حتی وقتی گریه میکنی هم زیبان وقتی خسته ای زیبا ترن ولی نمیخوام دیگه خیس باشن.
سهون به مچ جونگ چنگ زد: من فقط یه جسم به درد نخور شدم که نمیخوام تحملش کنم.
میخوام خلاص شم راحت بدون درد همین جا ، تو بغلت. میخوام قلبم بیخود نزنه اون فقط داره درد تو رگ هام میفرسته.
جونگ هیسی کنار گوش سهون کشید: تو قرار نیست جایی بری ، من تازه پیدات کردم.
سرش رو روی شونه مردونش گذاشت. انقدر تن سهونش رو لمس کرد تا از بی قراریش کم شه.
بعد از اینکه صدایی ازش نشنید و فقط ریتم منظم نفس هاش به گردنش خورد مطمین شد که اروم شده: گشنت نیست؟ دیشب هم شام نخوردی.
حقیقتش ضعف داشت ولی نمیخواست قبول کنه گشنشه.
کتف سهون رو بوسید: میخای پیتزا بگیرم برات؟
سهون سرش رو به نشونه منفی تکون داد: هی بچه اگه قرار باشه لجبازی کنی و غذا نخوری از اینی که هستی لاغر تر میشی ، مطمئنم مامانتم خوشش نمیاد پسرش پوست و استخون شه.
با پشت دستش چشماش رو مالید: فقط یکم
جونگ لبخندی زد و سهون رو روی مبل گذاشت: افرین پسر خوب ، صبر کن تا سفارش بدم.
سهون کوسن کنار دستش رو بغل کرد و با نگاهش جونگین رو دنبال کرد.
اون واقعا مهربون بود ، مگه میشه یه آدم انقدر مهربون باشه؟
حتی تو این وضع هم رهاش نکرده بود.
جونگین زیادی رویایی بود یه مرد جا افتاده که به خوبی سهون رو بلده و بوی کارامل میده ، مثل ستاره میدرخشه و
لبخند زیبایی داره.
اون میتونه کل روز مراقب پسر کوچولوش باشه بدون اینکه خسته شه.
صدای شکمش بلند شده بود و باعث میشد جمع تر بشه ، اون فقط میخواست جونگین صداش رو نشنوه و نگه دیدی گفتم باید غذا بخوری.
با صدای ایفون جونگ کیف پولش رو برداشت و پایین رفت و طولی نکشید و درحالی که درو با پاش میبست سهونش رو صدا زد.
پیتزای مورد علاقه ی سهون رو روی میز گذاشت و کنارش نشست: میخوای تو بغلم غذاتو بخوری؟
چه پیشنهادی بهتر از این؟ سهون با آغوش باز مثل موجودی که تنش برای احاطه شدن توسط جونگ ساخته شده تو بغلش خزید.
در پیتزاش رو باز کرد یه برشش رو تو چشم بهم زدنی خورد.
لپای نرمش باد کرده بودن و همراهش بغض همیشگی تو گلوش بود: هون با بغض غذا نخور
نیم نگاهی به جونگ انداخت و به سینش تکه داد و مچاله تو بغلش بقیه ی پیتزاشو خورد.
جونگین سکوت کرده بود و فقط موهای سهون رو بو میکرد
و هر از چند گاهی کنارشون میزد و پیشونیش رو میبوسید.
سهون زیادی نرم بود ، میترسید کنترلش رو از دست بده و
انقدر سهون رو تو بغلش فشار بده تا له شه.
تقریبا تمومش کرد و بخاطر پر بودن شکمش بعد چند روز پلکاش خسته رو هم افتادن: ممنونم.
جونگین تو سکوت لبخندی زد: میشه بخوابم ددی؟
سر سهون رو بالا گرفت و لب های خوشمزه ی بیبیش رو مکید: تو یه گربه ی خسته ای که فقط باید رو تختش بخوابه و ازش مراقبت شه و درضمن روزی یه وعده شیر پسته ام بخوره.
سهون لبخند کوچیکی زد و دوباره سرشو برگردوند رو سینه جونگین: قبلش یه حرف خوب بهم بزن.
از جاش بلند شد ، دستاش رو زیر رونای سهون کشید: ددی
همیشه حواسش بهت هست حتی وقت هایی که خونه نیست.
اون تو قلبته و بیشتر از هرکسی مراقبه تا نشکنی.
کیم سهون ، تو مال کیم جونگین میمونی.
__

سهون به سمت در دویید و سریع بازش کرد ، درحالی که نفس نفس میزد دست راستش رو روی سینش کشید و تو بغل ددیش خودشو انداخت.
جونگین درو بست و کوچولوی شیرینش رو به خودش فشرد.
از وقتی مادر سهون ترکش کرده بود سهون هر روز به جونگین وابسته تر میشد جوری که لحظه شماری میکرد تا برگرده.
دیگه حتی نمیتونست سرکار بره و از طرفیم عذاب وجدان داشت که نمیتونه رو پای خودش وایسه.
گاهی چانیول بهش سر میزد ، شایدم بهتر بود به کارش ادامه بده چون وقتی خونه میموند بیشتر و بیشتر فکر میکرد و این بعضی اوقات آزار دهنده میشد.
سهون با کنجکاوی به خریدهایی که تو دست جونگین بود نگاه کرد: اینا چین؟
خسته سمت مبل رفت و روش نشست ، سهون رو بین پاهاش گرفت: از اونجایی که اینجا یه پسره خسته ی لوس داریم که نای بیرون رفتن نداره تصمیم گرفتم خودم بخرم لباس هاتو.
بیشتر لم داد: امتحانشون کن.
سهون رو یه طرف رون کای نشست و دونه دونه از داخل جعبه بیرون کشیدشون.
حس میکرد زیادی مدیونه ، چطوری باید اینارو جبران میکرد؟
به هودی تو دستش چنگ زد: جونگ واقعا اینهمه لازم نبود من که لباس داشتم.
جونگین کمر سهون رو نوازش کرد: نمیخوای بپوشیش هون؟ ددی منتظره
سهون خواست بلند شه که محکم کمرش احاطه شد: همین جا.
قطعا نمیتونست ، اونهمه زخم های عمیقی که رو تن سفیدش نقس بسته بودن اصلا از دور نمای خوبی نداشتن.
جونگ نزدیک شد و خواست پیراهنش رو در بیاره که سهون چنگی به مچش زد و خودشو عقب کشید: نه نمیتونم
جونگین اول فکر کرد شاید خجالت میکشه و دست هاش آروم پایین اومدن.
با یادآوری گذشته ، لمس کمر سهون و حس کردن خط های برجسته اخم پر رنگی کرد: نیازی به خجالت نیست هون از من چیزی رو مخفی نکن.
اون تن باید با لوسیون نارگیل چرب میشد و هر شب همه جاش بوسه بارون میشد اما الان اون بود یادگاری های پدرش.
بغض به گلوش چنگ زد ، از جاش بلند شد و رو به روی جونگ وایساد: خیلی دوست داری ببینی؟
دکمه هاشو باز کرد و پیراهن رو از رو سینش کنار زد و گذاشت مرد مقابلش رد های برجسته ی نیمه سرخ رو ببینه: زیباست نه؟
پشت کرد و کامل پیراهن رو در اورد و پرت کرد یه گوشه: بقیش؟
شلوارش رو پایین کشید و دوباره سمت جونگ برگشت: من اون چیزی که تو ذهنته نیستم.
قطره های اشک راهشون رو به بیرون پیدا کرد و چشم هاش دوباره خیس شدن: دلیل تک تکشون رو میدونم ولی هنوزم اونقدر گناه بزرگی به حساب نمیان.
جونگین باورش نمیشد در این حد سهون ضربه دیده باشه.
وقتی قیافه ی مظلوم سهون با اون بدن آسمونیش رو دید طاقت نیاورد از جاش بلند شد و محکم بغلش کرد: باید دست های اون عوضی رو بشکنم.
دندون هاش رو روهم سایید و بیشتر سهون رو به خودش فشار داد: زیباست ، حتی با اون زخم ها.
سهون سرش رو تو گردن جونگ قایم کرد: دیگ درد نمیکنن.
قلبش بین دستای سهون فشرده شد.
صورت سهون رو قاب کرد: میریم دکتر خب؟ هرشب همشون رو میبوسم ، خوب میشن کوچولوی من.
هودی جدید سهون رو از سرش رد کرد و کمک کرد بپوشه ، موهای تمیزش رو هوا مونده بودن.
دستی بهشون کشید و بوسه سبکی به پیشونی سهون زد: من نمیزارم اوضاع اینجوری بمونه.
اروم خندید و جلوی آینه ی قدی رفت: همین الانم مثل بهشته ددی.
زیادی بهش میومد ، دلیل خوبی بود تا جونگین بیشتر نگاهش کنه!
وقتی اینجوری دلبری میکرد قلب جونگین با شدت می تپید.
اون صبور بود کنترل میکرد تا یه وقت سهون رو نرجونه
ولی باید با اینهمه علاقش نسبت بهش چیکار میکرد؟
تو همین فکرها بود که سهون خودش رو تو بغل جونگ
انداخت: چرا چیزی نمیگی؟ بهم نمیاد؟
جونگین خندید و دستاش رو پشت کمر سهون برد: انقدر محوت شدم که یادم رفت به زبونش بیارم. خیلی خوشگل شدی.
سرشو تو گردن سهون برد و نوک بینیش رو روی پوستش
کشید. خنده های ریز سهون تو گوشش پیچیده میشد.
مدام شونه هاشو جمع میکرد: جونگین اینجوری نکن.
گاز ریزی از گردنش گرفت: چجوری جوجه؟
سهون سرشو کج کرد و لب هاش رو روی گوش جونگ گذاشت
و ها کرد: مثل این میمونه ، مور مورم میشه.
جونگ به کمر سهون چنگ زد و تو بغلش بلندش کرد: بریم
رو تخت ددی باید نقشه ی تنت رو برسی کنه.






Kim SehunWhere stories live. Discover now