به این گناه قسم
قسمت 3
بار گناهانم را ببین
من تک فرشته این جهنم سفیدم.
عشق نهفته در قلبم را ببین
من زشت ترین معشوق این زمینم.
قسم دروغین شیرینم را ببین
من شیطان این بهشت پاکم.
.............
جان در مرکز اتاق خواب خاکستری رنگش ایستاده بود.اتاق خوابی مربعی شکل که هیچ پنجره ای برای آزادی نداشت. یک طرفش حمامی با دیوار های شیشه ای داشت و طرفی دیگر کمد های پی در پی که درهایش گویی تا قیامت بسته بودند.مقابل درب ورودی , تخت دو نفره ساده ای که ملافه هایش رنگ مرگ آور خاکستری را فریاد می کشیدند وجود داشت.دیوار های خاکستری رنگ و تابلوی هایی نا واضح از چهره هایی خشمگین که گویی فریاد می کشیدند.
جان خودش را در آن اتاق به گورستانی از یاس و ناامیدی می برد.
اما اینبار نگاه خیره اش به چیزی جز مرگ های پی در پی اتاق خوابش بود.چیزی که با نگاه مصممش قدرت تصمیم گیری را از وجود جان ربوده بود.
با دست هایی که به تاج تخت بسته شده بود به جان نگاه میکرد. نفس هایش به شماره افتاده بودند و قفسه سینه اش مانند ماهی که هر لحظه آماده خداحافظی از زندگی است تکان میخورد.اگرچه به دست قاتل مورده علاقه پدرش به قتل نرسیده بود اما آینده ای بهتر هم در انتظارش نبود آن هم وقتی مقابلش با دستانی بسته به تخت ایستاده بود و نگاهش میکرد.
اما ییبو چندین سال است که تصمیمش را گرفته. او مرگ را نمیخواست. او زندگی با هر قیمتی را میخواست حتی اگر قیمتش به اندازه صدها قسم نخوانده شده باشد.
نگاه خیره اش را از بدن لرزان ییبو گرفت. خنده اش گرفته بود اما نیشخندش را برای صحنه های دیگری نگه داشت. پسرک نمیترسید اما بدنش به وضوح میلرزید. گویی درحال بازی نقشی است که اورا سرمشق زندگی خودش کرده است. وانگ ییبو شیطانی کوچک در قاب یک فرشته بود. با آن دو تیله بهشتی مانندش جان را از هر جویبار جهنمی بیرون می کشاند.
نفس عمیقی کشید و نگاهش را از روی پسرک برداشت و به جایی دیگر خیره ماند.کمی قدم هایش را برای راه رفتن تکان داد و با همان جدیت همیشگی اش زمزمه کرد.
:رد خونایی که روی بدنت کشیدی..
یک قدم به سمت تخت مقابل ییبو برداشت و نگاهش را مانند شکارچی که شکارش را با مهارت هایش زندانی کرده بود,به ییبو انداخت.
:باید دوباره خونی بشن.
چشمان ییبو اینبار رنگ مبهمی به خود گرفته بودند. نگاه ناواضح و لب هایی که هیچ گاه دلشان نمیخواست از یکدیگر فاصله بگیرند.گویی با حرف زدن سال هاست که قهر کرده است. کلمات را با نفرتش زندانی حسرت هایش کرده بود. برای نبود جملات اشک نمیریخت برای خنده هایش شیون نمیکرد و برای زمزمه های عاشقانه زیر لب هایش,هق هق نمیکرد. او حرف زدن را برای لذت هایی فرای این ها کنار گذاشته بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Swear To This Sin ✅(Completed)
Conto🖇️بـه ایـن گـناه قـسم 🖇️' کاپل داستان :: ییژان (وانگ ییبو - شیائو جان) 🖇️'ژانر :: درام - اکشن - انگست - اسمات 🖇️' تعداد قسمت ها :: 5 قسمت 🖇️' وضعیت داستان :: تکمیل شده خـلاصـه :: به من نگاه کن، به این گناه حبس شده در وجودم نگاه کن" به این ع...