_هری میشه بگی باز چیشده؟ دعوا کردین؟دوباره؟
هری چشماشو دزدید
_چیزی نشده
_گفته بودم عرضه دروغ گفتن نداری؟
_خیلی خب اره ... دعوا کردیم ...اون دوست عوضیت ساندویچم رو خورد
زین اول با نگرانی داشت به هری نگاه می کرد اما به شنیدن این جمله پوکر شد
_ساندویچ؟ نگو که سر یک ساندویچ داشتی اونطوری بهش نگاه میکردی ...
_یعنی چی خب من گشنم بود اون هم ساندویچم رو خورد
_هری بیخیال ... لویی همش دنبال اینه یک بهونه پیدا کنه تا با بقیه دعوا کنه ...
محلش نزاری کاریت نداره
_اما اون داره همش بهم زور میگه
_میفهمم ... من خودم میدونم لویی تا چه حد میتونه عوضی بازی در بیاره ...
میدونم این مدت هم بخاطر من زیاد باهاش کل کل نکردی ... من چند بار باهاش
حرف زدم اما نمیدونم چرا انقدر از اذیت کردن تو لذت میبره
هری زیر لب طوری که زین نشنوه گفت چون سادیسم داره . زین که
سکوت هری رو دید هوفی کشید .
_من دیگه نمیدونم از دست شما دو تا چیکار کنم
هری فکر کرد شاید اگه کار پیدا کنه و کمتر خونه باشه میتونه با اعصاب اروم
تری زندگی کنه و کمتر با لویی دعوا کنه
_میگم زین ... میشه برام دنبال یک کار نیمه وقت بگردی؟
زین تعجب کرد
_چرا میخوای کار کنی؟
_نمیخوام دیگه زیاد با لویی تو خونه تنها باشم از طرفی سرم هم گرم میشه ...تو
خونه حوصلم سرمیره
_هووم ...باشه پیدا کردم خبرت میکنم
هری لبخند زد . خواست سوالی که از دیروز فکرش رو مشغول کرده بود رو
بپرسه اما منصرف شد . اخرش طاقت نیورد و پرسید .
_میشه یه سوال بپرسم؟
_البته ... بپرس
_چرا دیروز لیام با النور سرد رفتار کرد؟
_خب چون لیام النور رو مقصر جدایی لویی از عشقش و اذیت شدنش
میدونه
_چرا؟
_راستش این رو منم نمیدونم ... چند بار هم بهش توضیح دادم که اون ربطی به
بهم خوردن رابطه اونا نداره اما گوش نمیکنه
هری سرشو تکون داد . زیاد حرف زین رو درباره اینکه راجبش اطلاعی
نداره باور نکرد .
_میشه یه سوال دیگه هم بپرسم؟
_بپرس
_تو که گفتی لویی از زنش بدش میاد ...خب ...راستش دیروز اصلا بنظر نمیومد ..
لویی : چرا انقد تو زندگی من فضولی میکنی؟
هری دستپاچه شد . نمیدونست چی باید بگه . تو دلش گفت اخه چرا لویی همیشه
یهویی ظاهر میشه ؟ مثل جن میمونه
زین : لویی اروم باش
_تو چرا کل زندگی منو واسه این تعریف کردی؟زین سکوت کرد . لویی بارها به اون هشدار داده بود که دوست نداره داستان
زندگیش رو برای کسی تعریف کنه . هری از این رفتار لویی حرصش گرفت .
بلند شد و رو به روش ایستاد و مستقیم به چشماش نگاه کرد
_هی سو تفاهم نشه فکر نکن خیلی ادم مهمی هستی و دیگران خیلی مشتاقن
داستان زندگی کوفتیت رو بدونن ...اون گفت شما از هم جداشدین و من وقتی دیدم
باهمین برام سوال شد که چرا زین بهم گفته جداشدین ...در ضمن من فقط
راجب مادر دارسی پرسیدم و زین هم برام تعریف کرد ... فقط اینکه چرا دارسی
با مادرش زندگی نمیکنه همین
لویی شوکه شده بود .اصلا فکر نمیکرد هری اینطوری جوابش رو بده . هری
پوزخندی زد و تنه ای به لویی زد و از اشپزخونه خارج شد . دلش خنک
شد . بالاخره حال لویی رو گرفته بود .
_فکر میکنه خیلی مهمه عوضی
البته که هری راجب اینکه زین درباره عشق لویی یک چیز هایی گفته بود
حرفی نزد . فقط امیدوار بود لویی بیخیال زین شده باشه و سوال پیچش نکنه
YOU ARE READING
pesky of my world
Fanfictionتو برای من کسی هستی که میخوام تا آخر عمرم صداش بزنم مزاحم ... #larry stylinson #ziam #louis #harry #liam #zayn #love