Part 7●

32 7 4
                                    

هری ظرف هارو جمع کرد بعد هم مشغول تمیز کردن میز شد .زین هم داشت
کتاب میخوند و حسابی سرش گرم بود . هری از زمانی که اون عکس رو دیده بود
خیلی کنجکاو بود . میخواست بدونه اون پسر کیه . اما از طرفی هم میترسید که
از زین بپرسه چون دفعه پیش که این کار رو کرده بود لویی یهو مقابلش
ظاهر شده بود و کلی تیکه بارش کرده بود . دو دل بود و نمیدونست چیکار کنه
حرف عقلش رو گوش بده و نپرسه و بیخیال این ماجرا بشه یا حرف دلش رو
گوش بده و بپرسه . اخر سر هم مثل همیشه قلبش این بازی رو برد
_عااا ... میگما زین ... لویی پسر خاله یا پسر عمو داره؟
_نه چطور مگه؟
هری اخم کرد . هر چقدر که بیشتر میگذشت ابهام های توی مغزش هم بیشتر میشد
. هر چقدر که ببشتر راجب زندگی لویی کنجکاوی میکرد سردرگم تر میشد .
اون واقعا زندگی عجیبی داشت
_معشوقه ی لویی چه شکلی بود؟
_هری ... این چه سوالییه می پرسی؟
_هیچی ... اصلا نمیخواد جواب بدی
زین سرشو تکون داد و دوباره مشغول کتاب خوندن شد . هری نشست رو
صندلی و با اخم و لب های اویزون به لیوان آب رو به روش خیره شد
_میخوای ببینیش؟
هری از سوال یک دفعه ای زین شوکه شد
_دوست پسر لویی رو میگم

هری با خوشحالی سرش رو تکون داد
زین گوشیش رو از توی جیبش در اورد و کمی باهاش مشغول شد . هری با
چهره ای که ازش فضولی میبارید به گوشی زین نگاه میکرد . بعد از چند
دقیقه صدای گوشی خودش بلند شد . هری با تعجب گوشیش رو برداشت . زین
براش عکس یک پسر رو فرستاده بود و هری عکس رو باز کرد به محض باز
کردن عکس جیغی کشید و گوشی از دستش افتاد . اون پسر دقیقا همون پسری
بود که تو اون عکس دیده بود این دفعه موهاش رو تو صورتش ریخته بود و
چهرش معصوم تر به نظر میومد . هری از این شوکه شده بود که اون پسر با النور
و لویی عکس داشت و اونا کنار هم خیلی هم خوشحال بنظر میرسیدن . این
چطور ممکن بود ؟
چرا باید همسر لویی با لویی و دوست پسرش عکس داشته باشه
_هری ... این اخرین چیزیه که درباره زندگی لویی بهت گفتم ... لطفا دیگه از
من چیزی نپرس چون اون خوشش نمیاد درباره گذشتش حرفی زده بشه .
هری معذب سرش رو تکون داد . زین حق داشت که اسرار دوست چندین و
چند سالش رو به اون نگه . هری تو افکار خودش غرق بود . اون پسر معشوقه لویی بود .
با لویی و همسرش عکس گرفته بود و عجیب تر از همه اینکه تو
اون عکس خیلی خوشحال بنظر میان . یکی از چیز های عجیبی که تو این قضیه
وجود داشت این بود که همسر لویی اون عکس رو نگه داشته بود ! چرا ؟! چرا
باید عکس رقیب عشقیش رو نگه داره ؟! چرا باید با رقیب عشقیش و لویی عکس
انداخته باشه ؟! تو گذشته کوفتی لویی چه راز بزرگی پنهون شده؟! اون ها دارن چه
دروغی بهش میگن ؟! چی رو ازش مخفی میکنن ؟! همه ی این ها سوال هایی
بود که تو ذهن هری شکل گرفته بود و نمیتونست جواب قانع کننده ای
براشون پیدا کنه . انگار که طرحی بهش داده بودن که اصلا شبیه تکه های پازلی
که باید درستش میکرد نبود . همه چیز گنگ و نا مفهوم بود . این کنجکاویش رو
درباره زندگی لویی درک نمیکرد . البته که هری از لویی خوشش نمیومد و
گاهی وقت ها حتی ازش متنفر میشد اما تمایل عجیبی به دونستن گذشتش داشت !
شاید چون همه چیز براش گنگ به نظر میومد ... شاید!

pesky of my worldWhere stories live. Discover now