1.Late

473 91 85
                                    

*تیزر دوم رو حتما ببینین↑

******




زن قبل از بوسیدن فک مرد، به آرومی و با آرامش، بهش لبخند میزنه.

اون به سختی میتونست لمس هاش رو احساس کنه، اما با این وجود لرزی به بدنش منتقل میکرد.

"خواهش می کنم..."
مرد التماس کرد.
"عجله کن، خدایا -"

اما جواب زن فقط یک خندهٔ مرموز بود و از روی تخت بلند شد.
مرد از نارضایتی ناله میکنه.

دستای اون مرد، محکم به تاج تخت بسته شده بود و نمیتونست حرکت کنه،
و این برای زن، به طرز عجیبی رضایت بخش بود.

اون تمام قدرت رو داشت.

اون عاشق داشتن قدرت عه.

با صدای گوشنوازش گفت:"میدونی.."،
زمزمه کرد، و بعد با صدای رسایی ادامه داد: "تو خیلی ساده هستی.."

"این قراره چه معنی ای داشته باشه؟"
مرد در حالی که چنین حرف های عادی و معمولی ای باعث آزردگیش شده بود، پرسید.

اون عاشق این مرد ها بود، شکستن اونها براش مثل آب خوردن بود.

واقعا براش خوشایند بود.

"هیچی."
با نزدیک شدن دوباره اش به مرد، لحنش محکم تر شد.

به صورتش نزدیک تر شد و گاز ریزی از گوش مرد گرفت.
"التماس کن!"

"خدا من-"
زن میتونست بفهمه که چجوری نفس های مرد ناهموار میشه، چجوری قفسهٔ سینه اش به سرعت بالا و پایین میشه، چجوری صداش هر لحظه ضعیف و ضعیف تر میشه..

چند ثانیه میگذره و زن کوچکترین تکون نمیخوره و این باعث میشه اون مرد،کاملا درهم بشکنه.

"لعنت، لطفاً- یكاری انجام بده، لطفا."

"پسر خوب."
قبل ازاینکه بلند شه دوباره میخنده.

با خونسردی خطاب به مرد رنجیده گفت: "الان..باید فقط یک دقیقه طول بکشه."

"چـ..چی؟"

"ششش، فقط ریلکس باش."
سعی کرد مرد رو آروم کنه،

"من..."
تنفسش کند تر شد و این لبخند زن رو بزرگتر میکرد.

اون مرد خیلی درمونده بنظر میرسید.
زن دید که قبل از اینکه چشم های مرد کاملا بسته شه، چجور تند تند پلک زد.

با آه آرومی آخرین کلماتی که از دهنش بیرون اومد:
"رزی..."






......





روز جنی، اصلا خوب شروع نشد.

اون به موقع بیدار نشده بود، آلارم گوشیش، بهش خیانت کرده بود؛ درحالی که کسی پیشش نبود تا بیدارش کنه.
در نتیجه دیگه خیلی دیر شد و اتوبوس رو از دست داد.

𝑻𝒉𝒐𝒓𝒏𝒔Where stories live. Discover now