4.Flowers

129 30 62
                                    


Chaeyoung

"چنگ هی"
دختره سبزه جلوی چشمای دختر بشکن زد و وقتی چهیونگ چندبار پلک زد و نگاهشو بهش داد خنده کوتاهی از دهنش خارج شد.

"پشت هم داری چرت میزنی، جریان چیه؟"

"متاسفم وندی"
دختر مو سیاه با یه لبخند ملایم گفت.
"کارم خیلی استرس زا بوده، فقط خسته ام"
شونه ایی بالا انداخت و ادامه داد:
"ولی ادامه بده ، داشتی یه چیزی میگفتی راجب.... امممم سگا؟"

وقتی اینو گفت، وندی شروع کرد به بلند خندیدن که باعث تعجب کردن دوستش شد.

"خدای من، چهیونگ تو واقعا الا باید بری خونه۔ بعدا دوباره میتونیم باهم وقت بگذرونیم"

"نه، نه، نه!"
چهیونگ سرش رو به حالت تکذیب تکون داد۔
"ما حتی به سختی همو میبینیم۔ خیلی وقته که باهم بیرون نرفتیم و نمیدونم که کی دیگه میتونم یه بعد از ظهر خالی پیدا کنم پس۔۔۔"
ادامه داد، "پس فقط از اول شروع کن، الان سرپا گوشم"

اینو گفت و دوستش فقط لبخند زد.

"نه، مشکلی نیست. آخه چیز جالبی هم نبود. داشتم راجب اخرین مردی که باهاش قرار میزاشتم میگفتم، حالا که میبینم فکر کنم داشتم غر غر میکردم"

"لطفا بگو حداقل یه چیزی بود که ربطی به سگ داشته باشه"
چهیونگ گفت و سعی کرد یکم جو رو سبک کنه که به نظر جوابگو بود چون وندی دوباره شروع به خندیدن کرد.

"خب، درواقع گفتم که یه سگ داره ولی نمیتونم باور کنم که این تنها جیزیه که از حرفام فهمیدی"
اینو گفت و چهیونگ با لبخند سرشو تکون داد۔

"زودباش چنگ، تو هیچی راجب خودت بهم نگفتی، چندوقتی هست که با کسی بیرون نرفتی، درسته؟"

دختر مو مشکی آهی کشید "به نظر میرسه که نمیتونم یکی که برام مناسبه رو پیدا کنم"

تن صداش پایین بود چون جو دوباره جدی شده بود۔

نگاهشو به زانوهاش و داد و سعی کرد از چشمای دوستش دوری کنه.

"یا شاید من فقط وقتشو ندارم که دنبال یکی بگردم. کار وقت زیادی از من میگیره"

"پارک چهیونگ، بهم نگاه کن"
دوستش دستور داد و دختر همون لحظه ازش اطاعت کرد.

وندی اصلا از اون آدمایی نبود که بخواد رییس بازی در بیاره یا حتی ترسناک باشه ولی وقتی خودش میخواست اینجوری باشه چهیونگ کسی نبود که بخواد باهاش دربیوفته.

"باید یه زمانی برای خودت بزاری. اینو میدونی، درسته؟"

"نمیتونم وِن"
آروم شروع کرد.

اون دلایل خودشو داشت.

"وضعیت گل فروشی این روزا خیلی خوب داره پیش میره، دلم نمیخواد خرابش کنم"

𝑻𝒉𝒐𝒓𝒏𝒔Where stories live. Discover now