8.Make Him Happy

139 25 36
                                    

Chaeyoung

رزی دستشو بین موهای تازه سفید شدش کرد.

درحالی که منتظر اوبرش بود آهی کشید.

اون طرفدار هوای گرم نبود و معمولا هوای تازه رو ترجیح میداد ولی اونشب هوا برای اون زیادی سرد بود.

اون واقعا بعد از یه روزه طولانی سرکارش خسته بود.

نمیتونست صبر کنه تا برسه خونه و برای خودش یه لیوان شراب بریزه و یکی از اون برنامه های تلوزیونی بد رومنس رو تماشا کنه.

فکر میکرد که سالهاست که زمانی رو برای ریلکس کردن نداشته.

واقعاا نمیتونست صبر کنه تا برسه خونه آه.

حداقش اون یه جورایی از قبل کمی خوش گذرونده بود، میتونست به گل فروشی برگرده و اون 'چیز' موردعلاقشو برداره و با اون به خونه برگرده.

البته، اگه ماشینش میومد و اونو به اونجا میبرد.

که به نظر قرار نبود اتفاق بیوفته.

ساعت گوشیش رو نگاه کرد تا حواس خودشو از هوای سرد پرت کنه.

یه صدای دورگه تقریبا باعث شد که گوشیش از دستش بیوفته.

زیر لبش فوشی داد و برگشت، و مردی که جلوش ایستاده بود باعث شد اخمی کنه.

"مشکل لعنتیت چیه؟"
با صدایی آزرده گفت و واقعا حوصله نداشت که با کسی سر کله بزنه.

اون مزاحم، یه مرد میانسال با موهای جو گندمی بود. با حالت فیکی تعجب کرد و ابروشو بالا داد.

"واو، سلام عزیزم، آروم باش، فقط میخواستم سلام کنم."

حرف هاشو کش میداد و چهیونگ از اون فاصله میتونست بوی الکل رو حس کنه.

خدایی؟

ساعت هنوز ۸ نشده بود و اون مرد کاملا مست بود.

تصمیم گرفت نادیدش بگیره، نمیخواست که تو هیچ موقعیت گندی بهخاطر این مرد قرار بگیره. زیادی برای این خسته بود.

کیفش رو فشار داد و به سمت خیابون برگشت.

امیدوار بود زودتر بره اینجوری بهتر بود، خوب میدونست...

"من نزدیک اینجا زندگی میکنم، میتونیم باهم یه نوشیدنی بزنیم و خوش بگذرونیم."

خندید و چهیونگ میتونست حس کنه که اون بهش نزدیک شده، میخواست بالا بیاره.

"علاقه ای ندارم"

نگاهش رو روی ساختمون های روبه روش نگه داشت.

صداش خیلی سردتر از هوایی بود که جریان داشت.

"بجنب، با یه دامن مثل این."

خنده ایی چندش از لباش خارج شد و باعث شد دختر بلرزه.

" معلومه که 'علاقه' داری، فاحشه."

چهیونگ حس کرد که پوستش از اخرین کلمه اون مور مور شده، اخرین جرعه از کنترلی که داشت از بدنش خارج شد.

اون عوضی، زیادی پیش رفته بود.

قدمی عقب رفت در حالی که به مرد خیره شده بود.

لبخندی مریض روی لباش داشت.

هیچی بیشتر از اینکه یه مشت تو صورتش بکوبه نمیخواست.

ولی میدونست که واقعا نباید اینکارو بکنه، حداقل نه اینجا.

پوزخندی زد و چندبار پشت هم پلک زد.

اون کت شلوار گرونی پوشیده با ساعتی که حداقل چندهزار دلار میارزید.

میدونست که باید چیکار کنه.

بیخیال یه شب اروم.

به هرحال اون عوضی از قبل خرابش کرده بود.

"میدونی چیه، نظرم عوض شد. الان خیلی دلم یه نوشیدنی یا یه چیز بهتر میخواد."
با تن صدای پایینی گفت، و مرد خندید.

نمیتونست برای دادن جایزه رو مخش راه رفتن، به اون عوضی صبر کنه!












________________

این پارت کوتاه بود ولی چون ریدرای خوبی بودین یه سوپرایز بود؛)
اگه از این غافلگیری ها و طولانی ترش رو میخواید فیکو حسابی حمایت کنین؛)

Comments: +30

𝑻𝒉𝒐𝒓𝒏𝒔Where stories live. Discover now