روز دوم از خواب بلندش کردم و اون با نگاه کلافه منتظر حرفم موند، من فقط لبخند زدم و بهش گفتم که برای شروع امروز آماده ام..هوفی کشید و کش و قوسی به بدنش داد، قبل اینکه بغلم بگیره چرخی به چشماش..
اما من.. نادیده گرفتم
ایندفعه براید استایل بلندم کرد.. مثل زوجای تازه ازدواج کرده که هنوز از هم خسته نشدن...
"یاد اولین قرارمون افتادم وقتی که مچ پام درد میکرد.. بهت گفتم که دیگه نمیتونم راه بیام میخوام برم خونه ولی تو کل راهو منو اینجوری بغل کردی، رو نیمکت پارک نشستیم و.. آهنگ مورد علاقمونو باهم زمزمه کردیم.."
میخواستم هرروز یکی از خاطره هامونو براش بگم میخواستم بهش بگم، هرچیزی که بینمون اتفاق افتاده رو با تمام جزئیات یادمه و چقد برام با ارزشه..
اما اون بازم چیزی نگفت.. حالت چهرهش..
چطور باید توضیح میدادم.. ناراحت بود؟ عصبانی بود؟ دیگه سخت بود که بفهمم، سخت بود بفهمم درحال فکر کردن به چه چیزیه
اون تغییر کرده بود..
و من از تغییرات متنفر بودم.."معلومه که یادمه .."
اون زیر لب زمزمه کرد و پایینم گذاشت تا چیزی برای صبحانمون آماده کنماون جمله به تنهایی باعث شد لبخند محوی رو لبم بشینه .. یه هفته برام بیش از حد کافی بود..
فکر نکنم بتونم بعد از اون تیکه های قلبم رو کنار هم بچینم
تنها چیزی که میخواستم جونگکوکم بود..ولی وقت زیادی نداشتم..
_______________________
”یادداشت های پسر سفید، تهیونگ
-عشق...
فکر کنم دیگه نمیتونم توضیح درستی دربارش بدم..17 : 33
DU LIEST GERADE
𝑂𝑛𝑒 𝑊𝑒𝑒𝑘.
Fanfiction[Completed] ساعت دوازده شب بود و آرزو کردم، کاش دوباره عاشقم میشدی.. ____________________ "بیا جدا شیم.. من یکی رو دیدم.. و اون.. از تو بهتر بود" "فقط یک هفته بهم وقت بده" - مینی فیک - 🤍کاپل اصلی : کوکوی 🤍ژانر : انگست ، رمنس ، تراژدی 🤍Start :...