𝑑𝑎𝑦 𝑡𝒉𝑟𝑒𝑒

4K 776 85
                                    

روز دیگه داشت تموم میشد و هوا به تاریکی می‌رفت و من.. گذاشتم که بره..
دیشب بهم گفت که دلش برای اون دختر تنگ شده و میخواد بره پیشش

من دوباره تنها مونده بودم.. از سرما میلرزیدم..پتو دورم بود و فضای خونه گرم بود.. از سرمای وجودم میلرزیدم..
نزدیکای پنج عصر بود که برگشت و من بیدار بودم
آروم کولم کرد

تمام راه رو هیچی نگفتم،
اون ماله من بود ولی قلبش دیگه نه..
پروانه های تو دلم دونه دونه داشتن میمردن..

"میدونی؟ هنوز از بیاد آوردن اینکه چطور بهم پیشنهاد دادی دلم آب میشه" تهیونگ بعد از چند دقیقه با خنده آرومی زمزمه کرد و سکوت رو شکست

"رفته بودیم رستوران مورد علاقمون بعد یهو سیخ سرجات وایسادی منم با تعجب برگشتم دیدم موسیقی مورد علاقمون داره پخش میشه
اون رزای سفید رو که شکل قلب کنار هم چیده شده بودن رو تو دستت گرفته بودی و جلوم زانوم زدی
از خوشحالی میخواستم همونجا بزنم زیر گریه..

و اون حرفات ... مثه لالایی تو گوشم می‌پیچن..
وقتی بلاخره حلقه رو تو دستم کردی اشکام بودن که همینطور از چشمام سرازیر میشدن .. رو دستات بلندم کردی و تند تند زیر نورِ کم رستوران رو صورتم بوسه های ریز میذاشتی"

لبخندی رو لبام نشست هرچند که نمی‌دید رو پشت گردنش بوسه ای گذاشتم سرمو رو شونه هاش گذاشتم و تلاش کردم بیدار بمونم

سمت پذیرایی رفت جایی که تگوک رو کاناپه نشسته بود

"هوراا ددی پاپا رو بغل کرده" تگوک با هیجان بالا پایین می‌پرید و به پای جونگکوک چسبید

"مواظب باش ببر کوچولو" جونگکوک با خنده آرومی بهش گفت
نگاهی بهم انداخت، زمینم گذاشت و از پشت بغلم کرد..، بوسه ای رو لپای تگوک گذاشتم و اونم ریز خندید

جونگکوک هنوزم بهم نگاه میکرد
تو نگاهش چیزی بود.. بار دیگه بغلم کرد و به خاطر تنها گذاشتنم معذرت خواست..

"ته.." اون زمزمه کرد ، درحالی که صورتش تو گردنم بود هومی گفتم و انگشتهام رو تو موهاش فرو کردم
"معلومه که منم یادمه.."

...بعد از اون باید چیکار میکردم؟

مهم نیست..
تا وقتی که اون خوشحال باشه مهم نیست..

__________________

”یادداشت های پسر سفید، تهیونگ

-ساعت دوازده شب بود.. و آرزو کردم کاش دوباره عاشقم می‌شدی..
01:01

__________________

بهت قول داده بودم دیدی آپ کردم؟ :')

𝑂𝑛𝑒 𝑊𝑒𝑒𝑘.Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ