صورتم رنگ پریده تر از همیشه شده بود و هوشیاریم پایین اومده بود ، .. بدنم رو حس نمیکردم شاید به خاطر
دیشب بود .. زیادی خسته شدممثل روتین این هفته جونگکوک بلندم کرد
ایندفعه منو تو بغلش چرخوند و بالا انداختم و این اولین بار تو این هفته بود که از ته دل خندیدم ..به آشپزخونه رفتیم و من از به یاد آوردن خاطره جدید لبخندی رو لبم نشست
"دقیقا همینجا بود، اولین باری که تگوک رو آورده بودم و دیدیش از هیجان لیوان قهوت افتاد و شکست
از به یاد آوردن چهره جونگکوک وقتی برای اولین بار تگوک رو بغل گرفته بود قطره اشکی از چشمام پایین ریخت ..
و این اشک هام بودن که بعدش بدون هیچ توقفی پایین میریختنگریه کردم به خاطر همه لحظات خوبی که داشتیم ، گریه کردم به خاطر اینکه همشون قراره بود به یه خاطره قدیمی تبدیل بشن
و گریه کردم به خاطر اینکه دیگه قرار نبود خاطره ای ساخته بشه..گریه کردم ، گریه کردم و گریه کردم..
فقط میخواستم گریه کنم شاید همه اینا تموم بشه و همچی مثل اول شه، شاید درد قلبم آروم میگرفتولی نشد ..
"ته... من ... من..-" حرفشو قطع کردم
"گوک.. اینطور نیست که تو بتونی کنترل قلبت رو داشته باشی .. حالا اون دختره ، که قلبت انتخابش کرده من نمیتونم جلوی خوشحالیتو بگیرم
معذرت خواهی نکن .. خوشبختی تو تنها چیزیه که میخوام" و اون هم برای اولین بار تو این هفته لبخند زد.. دیگه هیچ اجباری توش نبود
ولی.. تلخ تر از همیشه بنظر میرسیدتگوک با چهره خوابالود و خرس عروسکی تو بغلش از پله ها پایین اومد و لبخند ذوق زده ای از اینکه پدرش دوباره پاپاش رو بغل کرده رو لبش نشست
"امیدوارم ددی تا ابد پاپا رو بغل کنه" تگوک با خوشحالی گفت و خنده ریزی کرد
'دختر شیرینم .. منم امیدوار بودم'
_
- سوم شخص -
اون شب جونگکوک رفت .. گفته بود که باید اون دختر رو ببینه و تهیونگ هم با لبخند ضعیفی گذاشت که بره
و الان جایی که بود.. زنگ درو زد و در بلاخره باز شد، دختر لبخندی زد و جونگکوک رو بغل گرفت
"میخوای انجامش بدیم بیب؟ مامان بابام خونه نیستن شبو باهام میگذرونی؟" اغواگرانه لب پایینشو گاز گرفت،
با مژه های بلندش پلک مظلومانه ای زد و با ناخنای تیزش اشکال نامفهومی رو سینه جونگکوک کشید"دیگه نمیخوام ببینمت... من .. فهمیدم که هنوزم خیلی دوسش دارم..
اومدم اینجا تا همه چیزو تموم کنیم نمیتونم خانوادمو فقط به خاطر یه هوس اشتباه بهم بزنم، من..من کور بودم که نفهمیدم هنوز تهیونگمو خیلی دوست دارم" جونگکوک دختر رو از خودش فاصله داد و دختر فقط با چهره شوک زده بهش نگاه کرداون که تازه فهمیده بود چیشده جیغ زد
"اما من دوست داری!! تو بهم گفتی ازش طلاق میگیری و میای پیش من ! تو گفتی من ازش بهترم و همیشه هستم"با چشمای سردی اضافه کرد
"اشتباه میکردم.. همش اشتباه بود..
از منو خانوادم دور بمون، نمیخوام دیگه ببینمت.."نیمه شب بود که به خونه رسید آهی کشید و از فکر کردن به چهره تهیونگ فردا صبح لبخندی رو لبش نشست در اتاق رو باز کرد و به فرشته خوابیدش نگاه کرد آروم به سمتش رفت و صورتش رو نوازش کرد ..و اخمی از سردی تهیونگ رو پیشونیش نقش بست
وقتی متوجه شد که فرشته معصوم زیر دستش نفس نمیکشه با هول تکونش داد
"عزیزم؟ تهیونگ؟ بلند شو !"از رو تخت بلند شد و دستی تو موهاش کشید با سردرگمی به دورو ور اتاق نگاه کرد پرتو ضعیف نوری که از پنجره عبور میکرد اتاق تاریک رو کمی روشن کرده بود و متوجه پاکت نامه مرتب روی میز عسلی شد
-
به همسر عزیزم :
'بقیه از من میپرسیدن چرا دوست دارم
و من میگفتم تو بی نقصترین و عالی ترین فردی بودی که تو زندگیم دیدم،
ولی بعدش فهمیدم که اشتباه بزرگی میکردم..!
من عاشق نقص های بی نقصت شدم و حتی بیشتر دوستت داشتمبه کسی که نفسم رو دزدید
به کسی که قلبم رو دزدید..
ممنونم که همسرم شدی ..کلمه ها کافی نیستن که بهت نشون بدم چقد میپرستمت و چقد عشق تورو تو قلبم حمل میکنمگوکی .. تو تنها کسی نیستی که قولمون رو شکست
شاید.. من اول رفتم..
فرصت نشد بهت بگم که بیمارم..جونگکوک عزیزم .. مواظب دخترمون باش
اون با ارزش ترین دختر کوچولوی دنیائه
امیدوارم به خوبی ازش مراقبت کنی..بهش بگو پاپاش به یه سفر طولانی رفته
و همیشه از دور مراقبشه
کلیشه ایه.. اما من همیشه عاشق کلیشه ها بودم خودت اینو میدونی..متاسفم که هنوز نتونستم اون برگه هارو امضا کنم ..
میخواستم تا موقعی که چشمام رو ببندم برام بخونی .. میخواستم لبات رو ببوسم و بیاد بیارم زمانی رو که اونا برای من بودن میخواستم برای همیشه تو بغلت باشم و گرمات رو تا موقعی که نفس میکشم حس کنم ..
این هفتمین روزه گوکی ... و این آخری باری میشه که منو بغل میکنی
خوابم میاد.. من میرم بخوابم عزیزم
خیلی دوست دارم..
خداحافظ..همسر تو
جئون تهیونگ_________________________
پارت آخر پسفردا آپ میشه :')
STAI LEGGENDO
𝑂𝑛𝑒 𝑊𝑒𝑒𝑘.
Fanfiction[Completed] ساعت دوازده شب بود و آرزو کردم، کاش دوباره عاشقم میشدی.. ____________________ "بیا جدا شیم.. من یکی رو دیدم.. و اون.. از تو بهتر بود" "فقط یک هفته بهم وقت بده" - مینی فیک - 🤍کاپل اصلی : کوکوی 🤍ژانر : انگست ، رمنس ، تراژدی 🤍Start :...