پارت اول

1.6K 114 7
                                    

سلام بچه ها من تغییر هارو ایجاد کردم و میکنم پس لطفا از اول بخونید دوستتون دارم
——————————————————————

قلب من پارت اول  کوکوی

ته: سلام اسم من تهیونگم  و بیست سالمه و سال اولی دانشگاهم از اونجایی که نصف عمرم رو تو امریکا گذروندم و تازه قراره برای دانشگاه برگردم کره و به همراه خانواده ام یعنی خواهرم جیسو و برادرم جین و پدر و مادرم زندگی  کنم .
ولی امسال قراره به خابگاه برم و از اونجایی که خانواده پولداری دارم قرار نیست بی پول بمونم.
ولی این برای منی که وقتی که ده سالم بود بدون خانواده ام اومدم امریکا خیلی سخته ولی بعد ده سال قراره خانواده ام رو ببینم و بخاطر این خیلی خوشحالم و دلم براشون تنگ شده ولی نمیدونم پدر و مادرم از دیدنم خوشحال میشن یا نه  اوکی بچه ها من باید برم سوار هواپیما به سمت کره بشم خدافظ دوستون دارم .
دوربینم رو خاموش کردم گذاشتم داخل کیف مخصوصش و به سمت لاین  هواپیما راه افتادم .

(داخل هواپیما )  خدمه ها صندلیم رو نشون دادن و من به سمت صندلیم راه افتادم و روی صندلیم نشستم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(داخل هواپیما )
خدمه ها صندلیم رو نشون دادن و من به سمت صندلیم راه افتادم و روی صندلیم نشستم

از اونجایی که اینجا  شبه به احتمال زیاد سفر طولانی دارم پس از اونجایی که خسته بودم به خودم گفتم یکم بخوابم  کنم  ...

جین: خیلی خوشحال بودم که قراره داداش کوچولوم بعد از ده سال برگرده و از این هم خوشحال بودم که پدر و مادرم هم خوشحال بودن همونطور داشتم با جیسو  صحبت میکردم تلفنم زنگ خوردم وقتی گوشی رو برداشتم اسم نامجون بود دوست پسر عزیزم پس سریع جواب دادم
جین: آلو نامی 

نام»: آلو جین خوبی چه خبرا ؟
چیکار میکنی؟

جین: خوبم مرسی تو چطوری هیچکار نشستم دارم با جیسو صحبت میکنم .

نام: منم خوبم راستی شنیدم قراره وی کوچولو برگرده ؟

جین: اره ولی راستی خودت میدونی که نباید بهش بگی کوچولو چون به طور  ببری اعصبانی میشه  خودت میدونی دیه

نام: هههههه اره میدونم و دلم برا این کاراش تنگ شده

جین: منم همینطور خواب کار نداری فردا  میبینمت راستی قراره برای خوش آمد گویی به تهیونگ  ی جشن بزرگ بگیریم تو هم دعوتی میای دیگه مگه نه؟

نامی: معلومه میام دلم برای همتون تنگ شده ولی اکیپمون هم میاد دیگه و به جز اون فکر کنم کل دانشگاه رو دعوت کردی !

جین: اره کل دانشگاه به خصوص اکیپمون

نامی:باشه کاری نداری اگه کمک خواستی بهم خبر بده خدافظ

جین: اومدم خدافظی کنم که گوشی رو قطع کرد این پسر  هیچوقت آدم نمیشه و این کاراش همیشه دل منو میبره .

نامی: بعد از این قطع کردم خودم رو انداختم رو تخت و مثل دیونه ها تو بالشت جیغ کشیدم نمیدونم واقعا این پسر چی داره که چهارسال تمام  عاشقشم دارم دیونه میشم از دستش

لیسا : از اتاق نامجون  صدای جیغ میومد پس رفتم ببینم چیشده که جیغ میکشه در اتاق رو بدون در زدن باز کردم و رفتم تو

لیسا: چی شده چرا داد می‌زنی مختو از دست دادی
نام: اولن در بزن بعد بیا تو دومن به تو چه سومن جین دعوتمون کرد به پارتی خوش آمد گویی
لیسا : خوش آمد گویی....
نام: اره دیگه مگه نمیدونی وی داره برمیگرده؟
لیسا: وی دیگه کیه من نمیشناسمش
نام: واقعاااااااا... نمیشناسیش واو حالا باشه بعدان میبینیش
لیسا: داد نزن گوشم کر شد اه من میرم بیرون به مامان بگو ... خدافظ
نام: خدافظ

لیسا: از خونه زدم بیرون و رفتم کافه ی همیشگی  ...

اینم از پارت اول با تغییرات زیادی
تا پارت بعد خدافظ

My heart Donde viven las historias. Descúbrelo ahora