پارت سوم

593 68 6
                                    

پارت سوم کوکوی

پارت سوم قلب من

رستوران

{نویسنده } ته و خانواده اش داخل رستوران بودن ته الان واقعا خوشحال بود کنار خانواده اش برادرش و خواهرش داخل خانواده ای پنج نفره شون پر از عشق بود

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.

{نویسنده }
ته و خانواده اش داخل رستوران بودن ته الان واقعا خوشحال بود کنار خانواده اش برادرش و خواهرش داخل خانواده ای پنج نفره شون پر از عشق بود .

ته: همش نگاه خیره کسی رو روم احساس میکردم اما محل ندادم پس به خوردن غذای عزیزم ادامه دادم داشتم میخوردم که یکی پرید روم ترسیدم ‌واقعا حول کردم غذام ریخت روم برگشتم ببینم کیه
ته: وقتی برگشتم با ی دختر روبرو شدم این کیه دیگه چرا اینجوری نگاه میکنه یا خدا نکنه جنی چیزیه
ته: یا مگه کوری زدی لباسمو خراب کردی
جنی: واقعا منو نشناختی ؟
ته: شما چرا باید بشناسمت اصلا؟
جنی: یا عوضی یعنی چی ده سال پیش گذاشتی رفتی هی بهم میگفتی نونا حواست به خانواده ام  باشه این بود جواب این همه خوبی ؟
ته: نشناختم به خدا اسمتو بگو !!
جنی : عوضی منم مین جنی حالا شناختی یا بشناسونمت
ته:جنییییی نونااااااا
جنی: خر یکم یواشتر همه دارن نگاهمان میکنن
ته : تازه  متوجه شدم دارم داد میزنم ولی برام مهم نیست پس پریدم بغل جنی لباسشو مثل لباس خودم کثیف کردم هاهاها
جنی هم منو بغل کرد ولی سریع یادش اومد لباسم کثیفی منو هل داد ولی عقب نرفتم بیش‌تر بهش چسبیده ام که هیونگ اومد منو ازش جدا کرد جنی شروع کرد به فش دادن که هیونگ دستشو گذاشت رو دهنش و گفت جنی ما تو رستورانیم پس یکم آروم‌تر لطفا .
ته: حقته تا دیگه لباس عزیزم رو خراب نکنی خوب شد که نزدم فکت و پایین نیاوردم نونا جان زبونم و براش درموردم که اومد سمتم که هیونگ گرفتش منم به بهونه ای دستشویی رفتن در رفتم ولی هنوز نگاه کسی رو خودم حس میکردم بخیال شدم رفتم دستشویی لباسم و دراوردم و تمیزش کردم با این که نم داش و عضله های بدنمو نشون میداد پوشیدمش رفتم بیرون
نگاه همورو رو خودم احساس میکردم همه دخترا داشتن درمورد بدنم حرف میزدن ولی برام مهم نیست که چی میگن دخترا همیشه برا من میمیرن
جین: اوه وی کشته کشته مرده ندی ی وقت
وی : هه کیه که نخواد ی شب با وی باشه هیونگ  عوضی بودن کاره منه
جین: اوههههه عجب حرفی باید اینو با طلا بنویسن به خدا
ته: بسه دیگه مزه نریز
م ت: ملاحضه ما رم کنید بیشعور های دلقک
وی: نمیخوام با گفتن این
یهو یکی ی پس گردنی بهم زد با چشمای سرخ شده ترسناکم نگاش کردم جنی بود مثل همیشه وقتی نگاهم دید ترسید رفت پشت جین و گفت غلط کردم لطفا ببخشید .
ته: اشکال نداره
شب شام رو با شوخی های من و جین گذشت تو راه برگشت خونه بودیم همش تو فکر بودم که تو دانشگاه چه غلطی بکنم خسته شده بودم با برخورد سر کسی رو شونم از فکر بیرون اومدم جولی بود
جیسو: به چی فکر میکنی ته ته
ته: به دانشگاه نمیدونم باید چیکار کنم خسته شدم از درس خوندن دلم می‌خواد ی اتفاق خیلی خاص تو زندگیم بیوفته ولی نمیشه تو زندگی من همچین چیزی نیست
جیسو : اخه داداش قشنگ خودم دلش از همه پره اخه عزیزم بیا بغلم ببینم
ته: نمیخواد ولم کن دیگه حرفی نزدیم و نزدیکای خونه بودیم و رسیدیم پیاده شدم منتظر بقیه شدم وقتی اومدن باهم رفتیم داخل

 ته: اشکال نداره شب شام رو با شوخی های من و جین گذشت تو راه برگشت خونه بودیم همش تو فکر بودم که تو دانشگاه چه غلطی بکنم خسته شده بودم با برخورد سر کسی رو شونم از فکر بیرون اومدم جولی بود جیسو: به چی فکر میکنی ته تهته: به دانشگاه نمیدونم باید چیکار...

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.

عاشق این خونه بودم ولی برا خودم نزدیک دانشگاه ی خونه خریدم به همه شب بخیر گفتم و رفتم اتاقم تا بخوابم

عاشق این خونه بودم ولی برا خودم نزدیک دانشگاه ی خونه خریدم به همه شب بخیر گفتم و رفتم اتاقم تا بخوابم

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.

وقتی به تختم رسیدم خودمو پرت کردم رو تختم رفتم زیر پتو وقتی سرمو به بالشت که رسوندم سریع خوابم برد .....

My heart Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum