دنیایی رمز الود !

137 12 0
                                    

تهیونگ منو به خونه رسوند از کولش پیاده شدم و کمی قوض به کمرم دادم خیلی خسته شدم .
تهیونگ: افرین خوب تونستی خودت رو بگیری فکر میکردم میوفتی 😂
اجین: بیخیال من خودم یه سه رگم نیاز به حرفای تو نیست تهیونگ هنوز همون تهیونگ عوضی هستی جلوی چشام که میخواست منو بکشه .
تهیونگ: خوب من چه میدونستم سه رگه ای .
ایجین: چرا انقدر ازیت میکنی اه حالا بریم کجا ؟
تهیونگ: خوب اینجا خونه من و خانوادمه همه اینجا زندگی میکنیم ولی بهتره با اعضای خانوادم گپ نگیری چون سابقه خوب نداری .
ایجین: باشه اصلا کی خواست با یه مشت احمق صحبت کنه .
تهیونگ: قانون دیگه ما تو خونه باهم زیادی گرم نیستیم ولی تو بهتره مودبانه صحبت کنی .
ایجین: اونوقت چرا؟
تهیونگ: اخماش رفت تو هم و گفت : همون طور تو یه راز هایی داری خانواده ما هم از اون رازا داره لطفا کنجکاو نباش وگرنه به نفع هیچ کدوممون تموم نمیشه .
ایجین : باشه فقط پرسیدم انقدر جدی نباش ok .
تهیونگ: باشه بریم .
به داخل خونه رفتیم عجب خونه ای بود وقتی جلوتر رفتم پله ها به سمت بالا بود ما بالا رفتیم و تهیونگ روی یه اتاق قفل کرد و گفت اینجا اتاق تو هست اگه چیزی لازم داشتی به اون اتاق بیا .
ایجین: باشه .
تهیونگ ازم دور شود در اتاق رو باز کردم مثل قصر بود خونه ولی قدیمی داخل اتاق رفتم اینجا اتاق یه کودک بود از روی دکوراسیون فهمیدم ولی انگار قدیمی بود و هیچکسی به اینجا نیومده بود اینجا اتاق کیه تو همین فکرا بودم که تهیونگ اومد .
تهیونگ: دختر به در دیوار نگاه نکن واست یه تخت اوردم بزرگه بعد جابجایی تخت اتاق رو هم تمیز کن و همچنین زیاد به صاحب این اتاق فکر نکن این اتاق فراموش شدس یه چند وقتی ورود بهش ممنوع بود ولی بعدش اتاق مهمونا پر بود تورو اوردم اینجا .
ایجین: مگه نمیگی ممنوعه چرا منو اوردی اینجا ؟
تهیونگ: نمیدونم نمیخوای که بدون اتاق باشی .
ایجین : باشه الان بیا تختو جابجا کنیم .
تهیونگ: باشه .
بعد جابجایی تخت من برای خودم فکر میکردم این خونه چقدر بده تهیونگ چجوری میتونه ابراز خوشبختی کنه وقتی هیچ کدوم از اعضای خانواده باهم صحبت نمیکنن عجیبه .
اتاق رو تمیز کردم اخرین سطل اب رو هم دور ریختم و قوضی به کمرم دادم مردم از خسته گی به سمت حموم رفتم تازه دوش گرفته بودم ولی ادم بعد خسته گی عرق میکنه خوب منم تو حالت انسانیمم .
دوش رو باز کردم انگار دوش کهنه بود بعد تعمیر کردنش یه دوش درست حصابی گرفتم بعدش بیرون اومدم به سمت اینه و صندلی رفتم کوچیک بود ولی خوب قابل استفاده کمد رو باز کردم نگاهم روی یه عکس قفل شود اون دیگه چی بود .
یه عکس خانوادگی یه مرد میانسال با یه زن خیلی خوشگل چقدر اون زن بهم شباهت داشت داشتم گیج میشدم سرم هی تیر میکشید و هی صدای یه زن تو ذهنم بود ( دخترم منو به یاد داشته باش ) این دیگه چه سر دردی هست وای سررم اخ افتادم و ندونستم روی چی افتادم .
..................
تهینگ
وقتی وارد اتاق شدم دیدم ایجین داره میوفته گرفتمش ولی بعد برخورد اون با خودم نمیدونم چیشود ولی تپش قلبم زیاد شود .
این قلب لعنتی بس نمیکرد .
ایجین رو روی تخت گذاشتم نگاهی به اتاق کردم واقعا تمیز بود دلم براش سوخت اون دختر خوبی بود ولی فکر نکنم جون سالم از این قضیه به در ببره ناخداگاه روی صورتم قطره ای اشک ریخت .
به سمت ایجین رفتم اون خیلی زیبا بود پتو رو روش انداختم و اون بدن درخشانش رو یه بار دیگه نگاه کردم واییی من چقدر عوضیم دارم بدن یه دختر رو بدون اجازه نگاه میکنم کمی به خودم ضربه زدم و از تاق رفتم بیرون و به سمت ماشینم رفتم تا یه سری به جانکوک بزنم .
جانکوک مثل برادرم بود اون همیشه حمایتم میکرد و تو یه خونه زندگی میکردیم ولی ماهم مثل همه گیج بودیم چرا خانواده باهم صمیمی نیستند .
جانکوک به کتاب خانه رفته بود منم به سمت اونجا رفتم تا قبل از بهوش اومرن ایجین اونجا برم .
..............
از خواب پاشدم این درد چی بود سرم داشت میترکید ولی کمی خوب تر شدم به این فکر کردم کی منو با این وضع رو تخت گذاشته ولی الان وقت فکر کردن نبود رفتم لباس کردم و به سمت دست شویی پایین خونه حرکت کردم و یه مشت اب به صورتم پاشیدم یعنی اون صدا چی بود یعنی این خونه ربطی به من داره ولی چرا باید خانواده یک گرگینه به من مربوط باشه .
داشتم به سمت اتاق حرکت میکردم صدایی اشنا اومد به سمتش رفتم یه زن میانسال بود داشت پیانو میزد و اهنگ میگفت ولی نمیدونم چرا ولی انگار اهنگ رو حفظ بودم یه لحظه نگاهم روی یک چیز ثابت شود خون اون داشت خون میخورد اون یک گرگینه نبود یه وامپایر بود .
به طرز عجیبی حس اشنایی داشتم یهو کسی دستم رو کشید اون کیم تهیونگ بود دستم رو کشید و به بالا برد و بهم گفت تو نباید مزاحم دیگران بشی .
ایجین: چرا نباید بشم فقط گوش دادم .
تهیونگ: باشه اون دختر خالمه تو نباید باهاش زیادی صمیمی بشی اون حالش خوب نیست اون بعد از دست دادن دخترش نابود شود اون دیگه دختر سابق نبود .
ایجین : خواهش میکنم بگو اون دختر کی بود چرا مرد .
تهیونگ: نمیدونم فقط میدونم بخاطر اون قضیه خانواده سرد شدن .
ایجین: متاسفم کمی کنجکاو بودم من میخوام برم کتاب خونه باهام بیا .
تهیونگ: باشه .
ایجین: به رابرتم زنگ میزنم تا اونم بیاد .
تهیونگ: باشه .
ایجین: ایول بریم .
باسرعت از خونه خارج شدیم و به سمت کتاب خونه رفتیم .
............................................................................
بچه ها به نظرتون قضیه چیه ؟
چرا با گوش دادن اون اهنگ یاد یه خاطره میافتاد و با دیدن عکس سرش تیر میکشید از شنیرن یک صدا ؟
به نظرتون بودن یه خوناشام بین گرگینه ها عادیه؟
لایک و کامنت یاد نره 😍😘

bad girl( Ajin1)Место, где живут истории. Откройте их для себя