من با اینکه نمیخوابم به سمت پنجره رفتم و هزار بار به خودم لعنت فرستادم چرا اون احمق رو نجات دادم با سرعت به سمت تخت رفتم و با اروم شدنم به حالت انسانیم برگشتم و به خواب طولانی رفتم پا شدم و مادرم رو روی سرم دیدم که هی غر میزد دیره ۱۵ دقیقه مونده به مدرست ۱۰ دقیقه ای خودم رو اماده کردم و لباس ورزشی رو با خودم بردم چون امروز کلاس ورزش داشتیم زنگ اول با سرعت کفشم رو پام کردم و داشتم میرفتم مادرم دستم رو گرفت و گفت خودتو تو دردسر ننداز دختر سر به هوا منم خندیدم و بوسه ای به پیشونیش زدم از خانه خارج شدم و بعد چند دقیقه به مدرسه رسیدم خوشبختانه من سرعتم زیاده با وارد شدنم رزیتا رو دیدم که به سمتم اومد و با خوشحالی سلام کرد و منو بغل کرد و تشکر کرد این دختر چشه انگار اصلا اتفاقی نیوفتاده تعجب کردم دستمو گرفت و منو به سمت کمد وسایل ورزشی برد و گفت لباس هاتو عوض کن منم لباسم رو عوض کردم ولی بازم زیر نظرش داشتم ولی اون اصلا واکنشی نشون نمیداد من مشغول عوض کردن لباسم بودم رزیتا گفت : ایجین حالا فقط تهیونگ جذاب کلاس نیست پسری به اسم فلیپ اومده از جذابیتش نگم برات اون پسر از امریکا اومده ولی قبلا هم تو کره زندگی کرده .
منم گفتم : خوب به من چه چیکار کنم خوشگله واسه خودش خوشگله به من ربطی نداره .
رزیتا گفت: اره میدونم تو یه وامپایر خوشگلی تازه کلی قدرت هم داری معلومه عاشق کسی نمیشی .
منم گفتم : دختر خوبی هستی اون رو هل دادم و به سمت کمد بردمش و گفتم : بهتره به کسی نگی وگرنه گلوتو پاره میکنم .
ازش جدا شدم اونم با ترس از مکان خارج شود خیلی خوبه احساس خوبی بهم دست داد احساس میکردم یه بار از شونم برداشته شده به سمت کمد اون رفتم وسایل مورد لازمش رو برداشتم به سمت حیاط قدم برمیداشتم که یهو حواسم پرت شود و به احساس عالیم فکر میکردم که شونم به کسی خورد خورد برگشتم و تهیونگ رو دیدم اون بدون معذرت خواهی هولم داد و گفت : تورو میگن عجیبه انگار ازارت به یه مورچه هم نمیرسه .
منم با تعجب و سردر گمی به سمت حیاط رفتم رزیتا رو دیدم که با دیدنم به سمتم اومد و وسایلشو گرفت و تشکری کرد همه مشغول تمرین بودیم متوجه برخورد توپ با سرم شدم رزیتا شروع کرد به خندیدن ولی برای من خجالت اور بود برگشتم و نامجون احمق رو دیدم گفت ببخشید حواسم نبود .
بمیری احمق رفتم و لگد محکمی به شیکمش زدم .
رزیتا باسرعت اومد و گفت اشکال نداره نامجون عادت کن اون دیوونه بشه از این بلاها بدتر سرت میاره بعد با خنده ازش دور شدیم کنار حیاط بودیم و رزیتا گفت میدونی چیه دختر من یه دروغ بزرگی زدم تا حالا کسی نفهمیده .
چیه رزیتا خواهش میکنم بگو .
خوب میدونی چیه تهیونگ از یه خانواده پولداره خانوادشون تا اونجایی که خواهرم گفت همشون گرگینه هستند و برای تو خطر ناکن .
منم تائید کردم بعد ادامه داد میدونی چیه من و تهیونگ با هم نسبت فامیلی داریم خواهر من با برادر اون ازدواج کرده و میتونم بگم من و اون خیلی با هم دوستای خوبی هستیم همه چیز رو به هم میگیم ولی توی مدرسه نمیخوایم کسی بدونه تو هم به کسی نگو فقط بدون باید از اونا فاصله بگیری نمیدونم ولی فکر کنم تهیونگم گرگینه است .
خوب هرچی باشه رزیتا بیا بریم سر کلاس .
Ok بریم ایجین
به سمت کلاس رفتیم صدای پچ پچ میاومد گفتم شاید رزیتا چیزی بهشون گفته باشه ولی اون از من متعجب تر بود به در کلاس رسیدم یک فردی داشت به سمت کلاس مییومد اون کسی نبود جز اون پسری که رزیتا میگفت اون خیلی زیبا بود انگار پچ پچ ها بخاطر اون بود حتی منم مبهوتش بودم که یک فرد به من لگد زد تهیونگ بود با عصبانیت گفت برید سر کلاس دوست داشتم بزنمش ولی یاد حرف رزیتا افتادم گفت اونا خطر ناکن البته اشتباه میکنن من از وامپایرم خطر ناک ترم حس نمیکنم شکستم بدن ولی نباید هویت خانوادم اشکار بشه اسیب میبینن بدون حرفی لعنتی گفتم و به سمت میز رفتم به فکر انتقام بودم که رزیتا اومد و گفت تو فکری ایجین من میخوام با یونا ته کلاس باشم من میرم اون به طرف میز رفت منم تائد کردم اونوقت دستی سرد به سردی برف روی شونم قرار گرفت پسر خوشگله رو دیدم اومد و گفت اها ببخشید نمیخواستم بترسونمت ولی من اینجا میشینم .
گفتم اشکال نداره .
نمیدونم ولی اون دست برام حس اشنایی داشت انگار ۱۰ سال یا بیشتر این دست روی شونم قرار گرفت تو فکر بودم به پیشونیم کوبید و گفت دختر اسمت چیه هی تو فکری ؟
اسممم ایجینه اولا به تو چه ربطی داره اسمم چیه ها احمق .
چه دختر خشنی فقط میخواستم مثل بقیه دانش اموزای تازه وارد اسمت رو بدونم .
اها خوبه اممو دونستی زیاد به پر بالم نچسپ میکشمت .
انگار پسر از من متعجب تر بود ولی انگار خوشش اومد .
کلاس تموم شود از خواب پاشدم روی میز رفتم و پریدم روی میز دیگه همه دست کردن به اعتراض کردن منم کیف میکردم پسر خوشگله دستمو کشید و گفت بس کنم نگاه کردم و دیدم کتابش ردپام افتاده روش خندیدم و از کلاس رفتم بیرون اونوقت بود تهیونگ دستم رو گرفت و با خشم گفت دختر تو انگار من نیستم خیلی خوب جامو گرفتی ها الان بهت نشون میدم من کیم منو به سمت حیاط برد و گفت : هی وامپایر کوچولو حواست باشه من مغز اینا رو ندارم یادت باشه بازم از اون کرها انجام ندی منو به سمت یه اتاق برد رزیتا رو دیدم که یه چوب دستش بود گل شاهپسند بود داشتن چیکار میکردن تهیونگ منو هل داد و منو وسط کلی گل شاهپسند انداخت از درد به خودم پیچیدم احساس سوزش میکردم اون احمقا داشتن چیکار میکردند تهیونگ به سمتم اومد و عرق شاهپسند رو روی صورتم ریخت رزیتا با سرعت خارج شود و گفت به تو میسپارمش تهیونگ منم تو حالت انسانم بودم توی خطر نبودم با حالت انسانی و طبیعی پا شدم همه تعجب کردن وقتی پاشدم تبدیل شدم همه از دیدن یه موجود نامعلوم جا خوردند تهیونگ گفت تا به حال وامپایر زیاد کشتم ولی تو یه وامپایر نیستی منم بدون اراده پرتش کردم اون ور اتاق همشون رو حسابی کتک زدم بعد دیدن خون کنترلم رو از دست دادم یکی از دار و دسته تهیونگ رو کشتم اون جین بود جین بیچاره .
بعد صدای کفش شنیدم دنبال صدا رفتم رزیتا رو دیدم که میخندید عصبانی شودم خودم رو کنترل کردم به سمتش رفتم اونو به دست شویی بردم و لباسش رو از تنش خارج کردم اون فقط داد میزد انگار باید کارش رو یکسره میکردم سینه هاشو از جا در اوردم و بعد خونشو خوردم حس خوبی داره قبل مردن کسی دردشو ببینی بعد جیغش صدای پاها نزدیک تر میشود بعد تموم کردن خونش در عرض چند ثانیه از اونجا خارج شودم و به سمت کلاس رفتم کیفم رو برادشتم و به بیرون مدرسه رفتم .
....................
تهیونگ: اون دختر عادی نبود اون انسان نیست خوناشامم نیست گرگینه هم نیست پس چیه انگار خیلی از یه وامپایر قدرت مند تره نکنه جادو گره نه بابا جادوگر نیست پس چیه ؟
همه با نگرانی به سمت تهیونگ رفتند گفتند اوننن دختر عوضی رزیتا رو کشت .
تهیونگ: لعنتی چیزی نگید من میخوام بدونم اون دختره چیه خواهش میکنم ساکت باشید بعد شناختنش شروع میکنم به شناختن نقطه ضعف هاش وگرنه الان کاری از دست ما بر نمی یاد فهمیدید .
همه به سمت جسد رفتیم اون دختر بیچاره چه بلایی سرش اومده بود دلم براش سوخت ولی اون یه احمق بود چطور نتونست یه وامپایر و یه موجود دیگه رو از هم تشخیص بده بیخیال الان فقط هویت اون دختره رو میخوام .
BINABASA MO ANG
bad girl( Ajin1)
Vampireسلام فیک جدید بی تی اس . ژانر : عاشقانه_ مدرسه _ معمایی_ خشن شخصیت اصلی: ایجین( دختر) ، تهیونگ ( پسر) شخصیت فرعی: جانکوک ، جیمین، جیهوب ، شوگا خلاصه : عشق واسش یه چیز بی ارزش بود چسپیده بود به زندگیش تا سر و کله یه دختر خشن پیدا شد زندگیش عوض شد ا...