چپتر5: عروسی

28 10 0
                                    

تیم دپارتمان علوم کامپیوتردر آخر بازی رو برد و به نیمه نهایی راه یافت. همه ی دانشجوها تیم علوم کامپیوتر رو برای پیروزیشون تشویق می کنن، اما شیائو نای هیچوقت ظاهر نشد،  بنابراین دخترا نسبتاً ناراحت شدن.
وی وی آروم به اتاق خوابگاهش برگشت، وارد بازی شد و دید که لبخندی از نایهه (چرا فقط یه لبخند نه) قبلاً در لیست دوستاش روشن شده. وی وی پیامی  برای اون فرستاد: «متاسفم، من دیر کردم.»
لبخندی از نایهه: «مشکلی نیست. به معبد یوئه لائو بیا.» (خدای ازدواج و عشق) 
وی وی با اسب به معبد یوئه لائو رفت، اما از جمعیت زیادی که مقابلش بود شوکه شد. خوشبختانه، وقتی داخل شد، جمعیت در اونجا مثل قبل زیاد نبود. فقط تعداد کمی ایستاده بودن و با هم چت می کردن.
وی وی به سمت لبخندی از نایهه قدم برداشت: «چطوری این همه آدم اینجان؟» وی وی به هیچ کدوم از دوستاش خبر نداد که بیان چون این عروسی رو جدی نگرفته بود و اینکه کمی خجالت می کشید تا به بقیه بگه، خیلی زود دوباره ازدواج می کنه.
لبخندی از نایهه گفت: «تو از اونا درخواست کردی.»
وی وی  به  بقیه  نگاه کرد، اسم  یکیشون  که بارانِ به هنگام بود گفت: «هه هه، تبریک می گم، تبریک می گم. من به  همه ی کسایی که در صنف ما سرشون شلوغ نیست، گفتم که بیان. وقتی همه ی اونها سوار اسبشون بشن و کمی عقب تر سدان ازدواج رو دنبال کنن، منظره عالی میشه.»

فرد دیگه گفت: «افراد صنف ما  هم اومدن.»
باران به هنگام گفت: «همه منتظر پاکت های قرمزه نایهه هستن، هاهاهاها.»
وی وی خیلی احساس خجالت می کرد. احتمالاً دویست نفر بیرون بودن. امیدوارم بعد از دادن پاکت قرمز به همه شون ورشکست نشه.
فقط در اون لحظه، وی وی  یه  درخواست  معامله  از طرف  لبخندی از نایهه  دریافت کرد. چند مورد از آیتم ها توی لیست وجود داشت. دیگه نیازی به بازبینی دقیق اونها نبود. فقط با توجه به درخشش اونها، اون می دونست که همه آیتم های سطح الهی هستن. وی وی  با تعجب  پرسید، «این؟»
لبخندی از نایهه به سادگی گفت: «هدیه های نامزدی.»
این ... این همون حسیِ که وقتی یه شوگر ددی تور می کنی داری؟
این .... این واقعاً، واقعاً، واقعاً خارق العاده ست! 
وی وی به سرعت هیجانشو کنترل کرد، آروم شد و درخواست معامله رو رد کرد. این وسایل ارزون نیستن و اونم به اندازه ی کافی پوست کلفت نیست که بتونه چیزهای بقیه رو بپذیره.
لبخندی از نایهه پیام دیگه ای فرستاد: «قبولش کن. وقتی بریم پی کی بهش نیاز پیدا می کنی.» 
پس دلیلش اینه. وی وی لحظه ای فکر کرد و اونها رو پذیرفت. بعد اون هم بهترین تجهیزاتش رو به اون داد، حلقه ای که سرعت رو افزایش می داد.
لبخندی از نایهه علامت سوالی براش تایپ کرد. 
وی وی گفت: «جهیزیه ی من.» 
وی وی جلوی صفحه ی رایانه اش سرخ شد. اون قبلا به اندازه کافی مورد آزار و تمسخر اعضای حزب قرار گرفته بود، بنابراین در واقع می تونست بدون تردید این حرف رو بزنه. علاوه بر این، «جهیزیه ی» اون با «هدایای نامزدی»  لبخندی از نایهه  قابل  مقایسه  نیست. وی وی  در حالی  که احساس خجالت می کرد اضافه کرد: «زیاد نیست. بعداً بیشتر بهت می دم.»
لبخندی از نایهه چهره ی خندانی براش فرستاد: «باشه.»    
بعد گفت: «واقعا من فقط نیاز دارم که تو بیای.» (نیازی به این چیزا نیست یعنی من فقط به اینکه خودت باشی راضیم تو فقط باش.)
وی وی همچنان به سرخ شدن ادامه داد.
اونها بعد از مبادله هدایای نامزدی و جهیزیه، در مقابل  مجسمه  یوئو لائو  ایستادن  و  مراسم عروسی رو انجام دادن. ربات سیستم اعلام کرد: «رید وی وی (رید فروتن) و لبخندی از نایهه خیلی عاشق هم هستن. در معبد یو لائو، اونها قول می دهند که با هم باشند و همدیگر رو برای همیشه گرامی داشته و هرگز از هم جدا نشوند.»
بنابراین، بدون هیچ جای تعجبی، کانال جهانی دوباره منفجر شد. ...
وی وی موقع رژه رفتن در خیابان ها و تماشای طغیان سایر گیمرها در کانال جهانی، داخل سدان ازدواج نشسته بود. از اونجایی که اون عروس بود و نیازی به راه رفتن نداشت،  پس  دیگه  کاری هم  برای  انجام دادن  نداشت، بنابراین  یه  امتحان آزمایشی سطح 6  رو  برای  تمرین کردن  به دست گرفت (آزمون انگلیسی کالج).
همه از دو عروسی ای که در سه روز گذشته توی چنل جهانی اتفاق افتاده بود صحبت می کردن.  بعضی در موردش چیزهای خوبی می گفتن، در حالی که بقیه  انتقاد می کردن. برای مثال، کسی با گفتن اینکه لبخندی از نایهه در حال برداشتن کفش کهنه ی (زن هرزه)آب واقعیه، اونو مسخره میکرد. وی وی همه اونها رو نادیده می گرفت، اما تصمیم گرفته بود شناسه ی اون شخص رو به خاطر بسپاره و از این به بعد هر بار كه اونو می بینه، قشنگ کتکش بزنه.
یکی از گیمرها نظر جالبی داد.
[جهان] [کفشی با پاشنه های گوهی]:
«گروم، لبخندی از نایهه در مقابل آب واقعی بدون بوئه، لبخندی از نایهه برنده شد! عروس رید وی وی در مقابل باران کوچولو یائو یائو (باران کوچولوی افسونگر)، باران کوچولو یائو یائو برنده شد.
در مراسم عروسی، شما فقط با نگاه کردن به مقدار آتش بازی می تونید تشخیص بدید، لبخندی از نایهه برنده ی کامله!»
یدفعه یه چهره ی آشنا ظاهر شد.
[جهان] [یو گونگِ در حال صعود به کوه]: «کی گفته باران کوچولو یائو یائو برنده شده؟ زن داداش سوم ما بهتر از باران کوچولو یائو یائوئه. اگه باور نمی کنید، بیاین پی کی!»
[جهان] [میمون مست]: «بیا پی کی، بیا پی کی، بیا پی کی، بیا پی کی، بیا پی کی، بیا پی کی، بیا پی کی، بیا پی کی!»
وی وی بلند بلند خندید.
رژه خیلی کند بود. وی وی در حالی که حواسش پرتِ امتحان ساختگی خودش بود، هر چند وقت یه بار به بازی نگاه می کرد و یدفعه پیام های زیر رو در کانال جهانی دید.
[جهان] [نم نم برف]: «من لبخندی از نایهه و باران کوچولو یائو یائو رو قبلا کنار هم دیدم.»
[جهان] [مشکلات 123]: «منم اونا رو دیدم. من دیدم که اونا با هم با هیولا میجنگن. فکر نکنم خیلی ازش گذشته باشه همین هفته ی پیش بود.»
[جهان] [الکسز]: «اگه اینطوری باشه، ممکنه رید وی وی توسط آب واقعی دور انداخته شده باشه و لبخندی از نایهه هم توسط باران کوچولو یائو یائو رد شده باشه، پس این دو نفر غمگین برای تشکیل خانواده بهم پیوستن؟»
[جهان] [والی]: «پس این باعث نمی شه لبخندی از نایهه و رید وی وی به یه زوج کینه ای تبدیل بشن؟»
باران کوچولو و نایهه همدیگه رو میشناسن؟ اونا قبلاً حتی با هیولاها جنگیدن؟
وی وی ناخودآگاه سرِ مداد توپیش رو گاز می گرفت.
با اینکه اونها برای نبرد های پی کی ازدواج می کنن، اما اگه همسر سابق و شوهر فعلی اون قبلاً با یه زن رابطه داشتن، پس این کاملاً پیچیده میشه. وی وی دوست نداشت همه چیز رو توی خود نگه دار، پس از نایهه پرسید: «شما همدیگه رو می شناسید؟»
نایهه جواب داد: «نه.»
وی وی قبل از تایپ کردن کمی مکث کرد: «کسی گفت که اونا شما رو دیدن که با هم با یه هیولا می جنگیدین.»
نایهه: «این یعنی همدیگه رو میشناسیم؟ یو گونگ یه بار اونو به تیم اضافه کرد، اما مهارتش افتضاح بود، بنابراین اونو بیرون کردم.»
وی وی: «.......»
با اینکه نباید اینطوری باشه... وی وی نمی تمی تونست جلوی احساس خوبش رو بگیره.  
زمان ضیافت عروسی بعد از بیش از ده دقیقه رژه رفتن سدان ازدواج در خیابون ها بود. وی وی هنوز از این بابت در قلبش احساس درد می کرد. اون با نایهه برای رزرو به رستوران رفت، وقتی که دید نایهه بزرگترین پکیج رو سفارش داده طوری که به همه ی مهمون ها کمک می کرد اون روز 20٪ سطحشون رو بالاتر ببرن....
چرا اون اجازه می ده تعداد زیادی از مردم به صورت رایگان غذا بخورن؟ وی وی متوجه ی این نمی شد. اون خودش هیچوقت توی عروسی های بقیه مجانی غذا نخورده بود....
این موضوع فقط یکم اونو اذیت نمی کرد بلکه خیلی اذیتش می کرد ...
کل ضیافت عروسی اساساً طوری بود که یه عده از مردم میان غذا می خورن و می رن، بعد دسته دیگه ای از مردم میان غذا می خون و می رن و دوباره یه دسته دیگه از مردم میان غذا می خورن و می رن... ضیافت عروسی حدود ساعت 9 شب یا همون حدود به پایان رسید. وی وی و نایهه در حالی که دوستاشون اونا رو به داخل می فرستادن، وارد اتاق عروس شدن.
وقتی وی وی و آب واقعی ازدواج کردن، هنوز قسمت «شب عروسی» در بازی وجود نداشت، این به تازگی بعد از آخرین به روزرسانی سیستم اضافه شده بود.
تا زمانی که زن و شوهر داخل بازی  به مدت  پونزده دقیقه  توی  اتاق خواب  داماد  بمونن، شب عروسی کامل قلمداد می شه و میزان صمیمیت چند درصد افزایش پیدا میکنه. بعد از اون، زوجین می تونن  هر روز  یه بار  به  مدت  ده  دقیقه  اینکارو  انجام  بدن، این  کار  باعث  افزایش  سطح صمیمیت اونا میشه،  اما  درصد  افزایش  به اندازه  شب عروسی  نیست. اما  این افزایش سطح در طول سالگردها (یک ماه در بازی) هم بیشتر از حد معمول میشه.
شب های عروسیِ «سفر رویایی» خیلی عذاب آورن. گیمرها نمی تونن از اتاق بیرون برن، برای افزایش قدرت درونیشون مراقبه کنن و یا داروها ی مختلفی رو تهیه کنن. اونها فقط می تونن دو کار انجام بدن....
یک، وایستید و چت کنید.
دو، بشینید و چت کنید.
بنابراین، خیلی از مردم شب عروسی رو «چتِ خالص بدون رفتن زیر پتو» صدا میزنن
در مورد شب عروسی وی وی میگفت، حتی چت کردن رو هم فراموش کنید چون لحظه ی ورود اونا به اتاق عروس، لبخندی از نایهه گفت: «لطفا صبر کن، یه تماس تلفنی دارم.»
وی وی کاری به جز راه رفتن در اتاق نداشت.
این اولین بار بود که وی وی خونه ی نایهه رو می دید. همونطور  که  انتظار می رفت، خونه اش هم در سطح نخبگان بود. چندتا اتاق و یه باغ داشت. خونه ی وی وی در مقایسه با خونه ی اون کلبه ای بیش نبود.
وی وی از سر بی حوصلگی دوباره روی امتحان آزمایشی سطح ششم خودش متمرکز شد.
وی وی سوال آخر رو تموم و سرش رو بلند کرد تا به کامپیوتر نگاه کنه  و  فهمید  نایهه  قبلاً برگشته. نوازنده با ردای سفید روی اسب پرید.  در مقایسه  با ظرافت  بی بند و باری  که  قبلا داشت، اون الان جسور و جذاب به نظر می رسید.
«سوار شو.» 
وی وی  به تیم  نایهه  پیوست. اونا سوار یه اسب شدن و از حوضه های برفی کوه های آسمانی، دریاچه ی کم عمقِ غربی، دریای برفی یخی و کوه پنگلای عبور کردن... وی وی  در  مورد  این اتفاق احساس عجیب و غریبی داشت. اول، اون فکر کرد می خوان با هم یه ماموریت انجام بدن، اما....
وی وی نتونست جلوی خودشو بگیره که سوالی نپرسه و گفت: «ما داریم چیکار می کنیم؟»
نایهه: «گشت و گذار.»
«........»
جای تعجب نداره که همه ی مکانهایی که اونا رفتن مناظر زیبایی داشتن. وی وی در حالی که بی حرف بود، ذهنش بهم ریخت، پس گفت: «این میتونه ... ماه عسل ما باشه؟»
اون بلافاصله بعد از گفتنش احساس خجالت کرد، اما نایهه این موضوع رو انکار نمی کرد. مناظر یه بار دیگر تغییر کرد و نایهه  اونو  به  بالای  جنگل های ابر  برد. تماشای  مهِ بدون مرزِ  اطراف کوهها یه منظره زیبا و الهی  بود. وی وی  بعد  از  مدت طولانی  نگه داشتن  حرفش  توی  دلش، بالاخره گفت:«... استاد بزرگ، تو واقعاً فداكاری.»
چنل تلگرامی
@Oe_Nomel

یه لبخند ملیح خیلی جذابهDove le storie prendono vita. Scoprilo ora