𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒍𝒚 𝑵𝒆𝒊𝒈𝒉𝒃𝒐𝒓𝒉𝒐𝒐𝒅 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂 (𝑬𝒑𝟏)

2.1K 156 8
                                    

『𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧
   𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫𝐬: 𝐞𝐦𝐦𝐚,𝐚𝐫𝐠𝐮𝐬..    
   𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐨𝐫: 𝐀𝐯𝐲     
   𝐆𝐚𝐧𝐫: 𝐒𝐦𝐮𝐭, 𝐎𝐦𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬,  𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞』

بخاطر طولانی بودن این وانشات، در چند قسمت آپ میشه؛ پس ووت بدید که پارت های بعدی زودتر قرار بگیره🍓🥂

شیائو ژان،مثل هر امگای آبـروخواه دیگه میتونه از به تنهایی از پس دوران هیــتِش بربیاد.اون 28 سالشه و تمام راه های خلاص شدن از شـر لـذت جنسی که از هر چندگاهی گریبان گیـرش میشـه رو کاملا حفظـه.
و با این وجود هنـوز، هنوز هم ...
موجی از نا امیدی تمام عضلاتشـو در بر گرفت، بالشـت زیر سـرشو محکم بین دندون‌هاش فشار داد. مچ دستش بخاطر بیرون و درون فرستادنِ مداوم دیلـدو درون حفـره ی مرطوبش درد گرفته بود. لعنت میتونست حسـش کنه، چیزی تا ارضا شدنش باقی نمونده بود، حـس سوزانـی که زیـر پوسـتش در حال به جـوش اومدن بود و محکم دور دل و روده اش گـره خورده بود رو با تمام وجود احساس می کرد. هیچ اهمیتی نداشت که شیائو ژان چندبار بی رحمانه به پروستاتـش ضربه بزنه و یا چند بار عضـو تحریک شده اش رو وادار به بیرون ریختن محتویات گرم و سوزانـش کنه اما هیچکدوم فایده ای نداشت. درست مثل رسیدن به یه سراشـیبی بود اما در نهایت طبق معمول همیشه سدی سر راه بیرون پاشیدنـش قرار می گرفت.
چیزی که بیشتر از همه کـُـفرشو در میاورد این بود که هروقت چشمهاشو می بست و سعی میکرد سکسی تـرین چـیزها رو مثل دیـک بزرگ، یه شکم سفت و عضلانـی، لب‌های نـرم و مخمـلی رو تصور کنه بجاش ذهـن تسخـیر شده اش یاد همسایه ی آزاردهنده و رو اعصابـش، وانگ ییـبو میفتاد.
شیائو ژان برای هزارمـین بار به مردی که به مراسم تمـرین رقص دعوتـش کرده بود لعنت فرستاد، دست بر قضا تو همون مراسـم چشمـش به وانگ ییـبو افتاده بود.
خب اون انتظار یه اجرای پرزرق و بـرق با چشم های درخشان و نیش های تا بناگـوش بازشده رو داشت...اما خـیر! خیلی بیشتر ازینها نصیب شیائو ژان شده بود.
ییـبو با شـور و هیجان آتشـین می رقصید طوری که هیچکس تو کلاس تمـرین به گرد پاش نمی رسید.هر حرکت، هر گام با دقت تمام انجام میشد، طوری که چرخـش و انعطاف کمـر ییـبو، ژان رو به یاد چیزی نمینداخت جـز صحنه ی کوبیدن عضو بزرگـش درون سوراخ تنگ و داغ خودش.
قسمت وحشتناک ماجـرا این بود که طی تمام ساعت تمـرین، نگاه وانگ ییـبو روی صورت شیائو ژان قفل شده بود.
شیائو ژان با به یاد آوردن اون چشم‌ها و نگاه تاریک، نافـذ و مشتاقش بلند نالید. تـصور اینـکه وانگ ییـبو داره سر تا پای ژان رو تو این وضعیت برانداز میکنـه و با همون نگاه به ژان اون هم وقتی که داره از یه اسباب بازی برای به فاک دادن خودش استفاده میکنه، خیـره شده، باعث میشد ژان بخواد با صدای بلندی گریـه کنه.
فکـر کردن به این چیزها خطـرناک بود، شیائو ژان اینـو خوب میدونست. یه زمانـی به خوبـی میتونست از پس دوران هیتـش بر بیاد. عادت داشت خودشـو تو اتاق خوابی که به اندازه ی کافـی برای سپری کردن دوران هیتش آب میوه وجود داشت، خودشو حبس کنه. گذروندن دوران هیـت با یه آلفا کار خطرناکی بود و ژان سعی می کرد تا جایی که ممکنه از انجامـش دوری کنه.
شیائو ژان خیلی خوش شانس بود که درست تو برهه ای از زندگی که کنـترل احساسش ضعیف شده بود یه آلفای جـوون، جذاب و سکسی که دقیقا تایپ ایده آل ژان بود، کوچ میکنـه و همسایه ی جدیدش میـشه.
خوش شانس بودن ژان درست جایی به اوج خودش میرسه که آخـرین داروی سرکوب کننده ی میل جنـسی از دستـش سـُر میخوره و روونـه ی چاه حمام میـشه.
" لعنت ... "
اصلا وقتـشو نداشت که بخواد داروی بیشتری تهیه کنه، به علاوه هر دوره، هیتـش بدتـر میـشد و همیشه یه چیزی وجود داشت ___ مثل یه لیوان روی میز که ازون جـوون به جا مونده باشه، یا مثلا یه ژاکت فراموش شده، یا یه خاطره از تماس ناگهانی دستش روی کمـر شیائو ژان وقتی که میخواست چیزی رو از کنارش برداره و لعنت همون تکون دادنـای کمرش موقع رقصیدن!
خدایا، دیگه نمیتونست تحمل کنه. اون اسباب بازی لعنتی مدام داخل سوراخش سـُر میخورد اما انگار هیچ پایانی براش وجود نداشت، این تیکه اسباب بازی برای ژان نقـش بادبزنی رو ایفا می کرد که داشت شعله های سوزان شهوتـی که بخاطر تصوراتش از آلفای جوون، درونـش به وجود اومـده بود رو باد میزد.
( وقتـی که با دستـای قدرتمندش تمام بدنش رو لمـس میکنه و ترکیب شدن رایحـه‌ی غلیظشون موقعی که تا درآوردن اشکش به فاکـش میده )
نگاهـش به گوشی روی میز افتاد و فکر خطرناکی از سرش عبور کرد، انجام این کار خیلی ساده تر از ور رفتن با یه اسباب بازی بی مصرف بود.
شیائو ژان همچنان که داشت با یه ارگاسم به نتیجه نرسیده ی دیگه ای سر و کله میزد به موبایلش چشم دوخت. اسباب بازی رو محکم تو دستش نگه داشت و واسه یه راند از خودارضایی نامطـلوب دیگه آماده شد و سعی کرد به آخـرین باری که اون آلفا به خونه اش اومده بود فکر کنـه. تا حالا هیچوقت به این اندازه جـذب هیچ مردی نشده بود. درسته که شخصـیتش مثل گـرملین*  بود اما پوستـش مثل ماه درخشان و لب‌هاش طوری برجـسته بود که انگار برای تصاحب کردن لب های ژان خلق شده بود.
شیائو ژان بلند نالـید چون عضوش داشت برای برگشتن به زندگی به سختی به خودش میپیچید. لعنت! آرزو داشت که حداقل ییبو یه چراغ سبـزی بهش نشون میداد یا یه جوری بهش میفهموند که تو نخـشه، همونطور که شیائو ژان خیلی واضح تو نخـش بود.
ناگهان صدای زنگ موبایلش تو سکوت آزاردهنده ی اتاق پیچید و لعنت عجب حلال زاده‌ای ... وانگ ییبو
ژان به سختی خودشـو روی تخت کـشوند تا در نهایت دست خیس از عرقش به شـیء لـرزون رسید و با بی قراری برش داشت و بدون اینکه به چیزی فکر کنه سریع جواب داد. هیچ حـرفی نزد و قبل از شنیدن صدای ییبو لب هاشو گاز گرفت.
"ژان گـه، حالت چـطوره؟ میتونم دیروقت بیام اونجا ؟ میخوام یه چیزی بهت نشون بدم"
لعنت صدای ییبو همیشه سرش بلا میاورد و حالا شنیدن لحن هیجان زده‌ی پسر جوونـتر باعث میشد حتی بیشتر از قبل تحریک بـشه. دیلـدو درون باسنـش کافی نبود اما خب چاره چی بود؟همزمان که به صدای ییبو گوش میداد به حرکت دستش سرعت بخشید. اونـقدر غرق لذت شده بود که فراموش کرد جوابش رو بده، ییـبو که از دید هیچ جوابی از ژان نشنیده با نگرانی پرسید " ژان گـه، صدامـو داری؟"
"یــیـبــــو~ "  ژان انگار عقـلشو از دست داده بود و نمیتونست درست فکر کنه. خـبر نداشت که دهنـشو باز کرده و از پشت خـط داره با لحن نالـه ماننـدی اسم آلفا رو صدا میکـنه، حتـی وقتی سکوت ییـبو با شنیدن این لحن طولانی تر از حالت معمول شده بود هم چیزی نفهمید. واضحا داشت نفـس نفس میزد و درد مچ دستش هر لحظه بیشتر میشد، اون لحظه هیچی نمیخواست جز اینکه اون آلفا اونجا کنارش باشه.
" ژان گـه؟ "
باز هم صدای ییبو رو شنید، یه چیزی تو صدای این پـسر بود که باعث میشد نفـس ژان بند بیاد. یه جورایی نافـذتـر و گرفـته تر از همیشه به نـظر می رسید  و حالا شیائو ژان داشت به این صدای دوست داشتنی گوش میداد. پلک هاشو محکم روی هم فـشرد تا بتونـه ییبو رو همونجا مقابل خودش تصـور کنه طوری که انگار لب هاشو به گوشش رسونده و داره با سکسی ترین صدای روی زمین دم گوشش زمزمه میکنه.
ژان به زحمت ما بین نفـس زدن هاش گفت" ییبو...میشه فقط...همینطور برام حرف بزنی؟" میدونست درخواستش احمقانه بود، اصلا چرا باید ییبو به درخواستش عمل میکرد؟ اونها که هیچ رابطه ی خاصی باهم نداشتن! شیائو ژان هم سعی داشت با بسته نگه داشتن چشم هاش به تصورات خیسش ادامه بده اما کلمات بی اراده از دهنش خارج شده بودن و دیگه هیچ راهی برای پس گرفتنشون وجود نداشت. ژان سعی کرد مغز وارفته اش رو جمع و جور کنه تا بتونه یه بهانه ای، دروغی، دلیل قانع کننده ای و یا چیزی که باعث بشه رابطه ی نداشته ی بیشون ازینی که هست کمرنگ تر نـشه جـور کنه ...
ییـبو گفت " ژان گـه، ازم میخوای چی بگم؟ " و صدای زمخت نفـس کشیدنش به وضوح از بلندگـو شنیده میشد و لعنت، یعنی ییـبو هم تنها با شنیدن صدای نفـس زدن ژان، تحریک شده بود؟
ژان موبایل رو محکم تر از قبل نگه داشت و به گوشش فـشرد، بیخیال تمام قیـد و بندهایی شد که تمام این مدت دست و پا گـیرش شده بودن و با لحنـی ملتمسانه گفت " هرچـی "
لحظات کوتاهی به سکوت گذشت تا اینکـه ژان دوباره صدای جادوکننده ی ییبو رو شنید " خودت خواستی"
و بعد ییبو ادامه داد، کلماتـی که ژان شنید ستون فقراتـش رو قلقلک داد " ژان گـه، میدونی الان چقـدر خواستنی به نظر میایی؟ داری خودتو لمس میکنی؟ لعنت، شرط میبندم که داری با لمـس خودت همچین صداهای شیـرینی خلق میکنی، اصلا انصاف نیست، باعث میشی که منم تشنـه ی لمـس کردنت بشم"
خواهش میکنم اینکارو انجام بده، ژان نا امیدانـه با خودش فکـر کرد. از وقتی که مکالمـشون شروع شده بود لحظه ای دست از فرو کردن بی رحمانه ی اون شـیء بی جان درون سوراخ نیازمنـدش نکشیده بود و طوری برنامه ریزی شده به نقطه ی حساسش ضربه میزد که باعث میشد صدای ناله اش بلند شه. صدای غـرش مـردونه ای که در جواب شنید باعث شد تمام بـدن ژان بلـرزه.
ییبو میتونست تنها با صداش ژان رو نابود کنه و ژان حتی نمیتونست شکایتی داشته باشه.
" بهم بگو دقیقا الان داری با خودت چیکار میکنی شیائو ژان. میخوام با جزئیات همه چیـو بدونم "
شیائو ژان با شنیدن این سوال نالـید، هنوز کاملا برای شنیدن همچین کلماتی از آلفا آماده نبود " من... "
یه جورایی، با وجود اینکـه این ایده از خودش بود اما انجامـش خیلی دشوار به نظـر میرسید. شیائو ژان حس میکرد صورتش از فـرط خجالت در حال سوختـنه اما اونـقدر تحریک شده بود که نمیتونست درست فکـر کنه.
" من ... وانگ ییـبو... نمیتونم "
" مطمئنم که میتونـی "
صدای ییـبو مثل موجـی نوازش کننده عمیقا در وجود ژان ته نـشین کرده بود و زیر پوستش خزید و باعث شد تمام جـسمش داغ بـشه " لعنت، یه حـرفی بزن، بهت کمک میکنم، قول میدم "
شیائو ژان بلند نالید و با این پیشنهاد اغوا کننده روی تخت قوسی به بدنش داد " من الان ... " شروع کرد " اوه خواهش میکنم، ... داخلمـه، اما ... اصلا کافی نیست... "
" چی؟ فاک، نگـو که یه اسباب بازی کردی تو خودت ؟ "
شیائو ژان فکر میکرد ممکن نیست حرارت بـدنش تا به این اندازه بالا بـره اما صورتـش اونقدر داغ شده بود که رسما داشت کباب میشد اما بازهم گفت " آره "
" گندش بزنن " ییبو طوری غرید که صدای غرشـش مستقیما پـرده ی گوش ژان رو لـرزوند. ژان میتونست به خوبی صورت ییـبو رو که داره بهش فکـر میکنه رو تصور کنه.
" خیله خب، گوش کن " صدای گرفـته ی ییبو دوباره شنیده شد " چشماتـو ببند، تصور کن اونجا کنارتم، محکم نگهت داشتم و دارم عمیـق و آروم درونت ضربه میزنم درست همونجایی که میخوایی. میتونی عضومو که درونتـو پر کرده احساس کنی؟ میتونـی حس کنی که چـقدر داغـه؟ طوری که بزرگ بودنش باعث میشه... لعنت لعنت، بدجـوری میخوام به فاکت بدم! اصلا میدونی چند وقتـه ... میدونی چقـدر دلم میخواد وقتی دارم عضمو درونت حرکت میدم صورتـتو ببینم ؟ "
انگشت های ژان همچنان که به صدای نافذ ییبو گوش میداد می لرزید.با توصیفات آلفا به نظـر می رسید ضربه ها عمیق تـر، داغ تـر و فراواقعـی تر شده بود.
ژان مثل یه گربـه خودشو جمع کرد، آرزو داشت اون لحظه ییبو واقعا تو اتاقش باشه و بجای یه اسباب بازی بی ارزش، عضو واقعی آلفای جذاب رو درون خودش احساس کنه.
طوری که انگار ییبو ذهنش رو خونده باشه با صدای خشنـی گفت " دارم میام پیشت، دست نگه دار،خودتو لمـس نکن "
شیائو ژان در جواب فقط تونست به آرومی نفـسشو بیرون بده " باشه ... "
" تا نیم ساعت دیگه خودمـو میرسونم، وای بحالت اگـه به خودت دست بزنی! "
و تـق...ییبو قطع کرد.
شیائو ژان با چشم های گرد به صفحه ی گوشی زل زد.دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ از یه سکس تلفنـی مختصـر...به....خب...شیائو ژان قرار بود به زودی یه سکس واقعی با وانگ ییبو داشته باشه و حتی اجازه نداشت تو این مدت خودشـو لمـس کنه.
" محـض رضای خدا .... "
شیائو ژان کاملا گوش به فرمان ییـبو شده بود، به آرومی دیلدو رو از درونـش در آورد و از کشیده شدن اسباب بازی به دیواره ی حفـره اش نالید و تمام تلاشـشو کرد موقع بیـرون کشیدن اون تکه اسباب بازی خودشو منقبض نکنه.در نهایت خودشو روی تخت رها کرد و به سختی نفس کشید، عضـوش درد می کرد و سوراخـش بدون توقف در حال ترشح ماده ی نیمه شفاف بود. شیائو ژان حقیقتا مطمئن بود قبل از رسیدن ییبو از شدت شهوت جون میـده.
در تلاش برای اجـرای دستـوری که ییبو بهش داده بود و انتظاری که ازش داشت، شیائو ژان با پاهای لـرزون از روی تخت بلند شد و بی درنگ مایع تقریبا شفاف بین پاهاش جاری شد و روی زمین ریخت. نمیتونست درست راه بره و به زحمت راهـشو به سمت انتهای تخت کج کرد تا تی شرتی که لبه ی تخت رها کرده بود برداره، خیلی آروم تی‌شرت رو پوشید.مطمئنا نمیتونست کاملا لخت در رو به روی آلفا باز کنه درسته؟ هرچند پوستـش بخاطر بافت لباس دچار خارش شده بود اما حداقل پایین تنه اش تا حدودی پوشیده شده بود هرچند تمام جزئیات به وضوح پیدا بود.
بیست دقیقه‌ی بعد جز سخت ترین لحظات زندگی شیائو ژان محسوب میشد. نه اجازه داشت خودشـو لمس کنه و نه میتونست به لذتی که به شدت خواستارش بود فکر کنه. طی دوران هـیت مغزش خوب کار نمی کرد،داشت با خودش فکـر میکرد که نکنه ییبو فراموشش کرده باشه که همون لحظه زنگ خونه به صدا دراومد.
دلش میخواست با عجله خودشو به در برسونه و با سرخوشی خودشو تو بغل آلفا پرت کنه اما پاهاش درست مثل ژله می لـرزید و طی کردن مسـیر منتهـی به در براش مثل شکنجه بود. وقتی در رو باز کرد با دیدن قامت جذاب آلفا و رایحـه ای که ازش ساطع میشد نتونست جـلوی خودشو بگیره و موج دیگـه ای از لذت ستون فـقراتـشو لـرزوند.
رایحـه ای که به مشام ییـبو رسید، تنـد و شیرین بود و بوی نون تازه از تنـور در اومده رو میداد، فـِرومون های شیائو ژان عذاب آور بود و ییبو باید خودشو قل و زنجیـر میکرد تا همونجا تو راهـرو اون امگـا رو درستـه قورت نده.
وقتی ییبو وارد شد و دید که شیائو ژان جز یه تی شرت که بخاطر خیس بودن بدنش از عرق بهش چسبیده چیزی نپوشیده فهمید که چقـدر خوددار بودن سخت و غیرقابل تحملـه. احتمالا رایحـه ی تحریک شدن خودش بود که باعث شد نالـه ی آرومی از بین لب های نیمه باز شیائو ژان بیرون بیاد. پاهای امگا دیگه توان ایستادن نداشت و قبل ازینکـه روی زمین بیفته آلفا بازوشو نگه داشت و محکم به خودش چسبوند.
ژان به سختی گفت " ییبـو " انتهای تی شـرتشو محکم تو دستش فـشرد. ییبو نمیتونست جلوی خودشو بگیره اما نگاهش به برآمدگی با ارزش و خواستنی سینه ی ژان و برجستگـی دردناک بین پاهاش که تی شرت سفید هیچ کمکی به پوشیده شدنشون نمی کرد جلب شد، هیچ راهی برای مقاومت در برابر این حجم از فریبندگی وجود نداشت. ییـبو که یه موجود افسانه ای نبود!
" ژان گـه، شیائو ژان " ییـبو یک دسـتشو روی گونه ی داغ و ملتهـب ژان گذاشت و به چشم های زیبا و مه گرفته اش خیـره شد " میتونم لمـست کنم ؟"
ژان بی درنگ با زیر لب "آره" گفتن، موافقت کرد و ییبو بیشتر ازین خودشـو نگه نداشت. خم شد و لب هایی که از روز اول دیدارشـون با دیدن لبخنـد درخشانش مشتاق بوسیدنـشون بود، بین لب های خودش اسـیر کرد.
شیائو ژان به آرومی خودشو در آغوش ییبو رها کرد و ما بین بوسه نالید، انگشت های بلند و باریکش بی هیچ شرمی به لباس ییبو چنگ انداخت تا آلفا رو به خودش نزدیک‌تر کنه.لب هاشو از هم باز کرد تا به ییبو اجازه ی کامل تصاحـب بده. ییبو از استقبال ژان به وجد اومد و تقریبا غریـد، اونقـدر با فشار لب های ژان رو بوسید و به عقب هلش داد تا بالاخـره امگا با ضربه ی محکمی به دیوار پشت سرش برخورد کرد و حالا ییبو میتونست به راحتی و با تسلط بیشتری اون لب ها رو ببلعـه و پایین تنـه اش رو طوری به ژان بچسبونـه که بتونه گرماشـو حس کنه.
شیائو ژان ناله ی تحریک کننده ای کرد و بدون هیچ شـرمی پایین تنـه اش رو بیشـتر به ییبو مالوند چون میخواست برآمدگی عضـو آلفا رو بیشتـر حس کنه.
" لعنت، ژان گـه، بدجـوری مشتاقـی ... "  ییـبو غریبد و صورتـشو به گردن ژان چسبـوند.
ژان به آرومی کنار گوش ییـبو زمزمه کرد " البته... "به آرومـی پاهاشو بالا آورد تا دور کمـر پـسر جوون تـر قلابـش کنه " چون تویـی، ییبو ... "
ییبو دستاشـو بالا آورد و به پوست نـرم ران پای ژان چنگ انداخت تا بهش کمک کنـه " ژان گـه .. " با نیـرویی که تنها از یک آلفا برمیومد ژان رو بلند کرد و محکم به دیوار پشت سرش کوبید و باعث شد ناله ی خفه ای از میـون لب هاش خارج شـه "خب قـراره تمامـشو حـس کنی"
لبخندی روی لب های ژان نقـش بست و بعد مچ پاهاشو روی کمـر ییبو قفل کرد.با دست هایی که با بیحالی دور گردن آلفا حله شده بود سرشو به یک سمت کج کرد و گفت " عالـیه "
نگاه وانگ ییبو روی گردن کشیده،سفید و پوست دست نخورده ی ژان ثابت موند و این وسوسه کننده تریـن صحنه ی ممکن بود. رایحـه ی شـیرین امگا شدت پیدا کرد، طوری که تمام مشام آلفا رو پر کرد و حتی روی گیرنده های چشایی زبونـش چسبید برای همین آب دهنـش راه افتاد و با انگشت های بلندش محکم کمـر ژان چنگ انداخت.
ییـبو با نگاهـی خمار از هوس گفت" داری با من چیکار میکنی... " به جلو خم شد،کاملا در برابر موجود دلپسند و شگفت انگـیزی که تو بغلش داشت خلع سلاح شده بود، بینـیشو به گردن شیائو ژان رسوند و نفـس عمیقی کشید. با پر شدن شش هاش از عطر شـیرین امگا با صدای بلندی غریبد، و ناگهان طوری که انگار شعله های آتیـش سوزانـی به جونـش افتاده باشه، زبونـشو با حرص و ولع روی گردن ژان کشید و با دندونهاش خراش ریزی به جا گذاشت.
ژان همچنان که وانگ ییبو ردی از بوسه های خـیس روی گردنش می کاشت، پاهاشو محکمـر تر دور کمـر آلفا حلقه کرد و ‌نالید.دست های سرگردون ییبو اونقدر چرخید تا بالاخره نیپل برآمده ی ژان رو از روی تی شرت سفیدش پیدا کرد. ناله ی بلندی که ژان مابین بوسه رها کرده بود رو با اشتیاق بلعید و ژان از شدت شهوت قوسی به کمـرش داد، برآمدگی عضوش از زیر تی شرت سفیدش پیدا بود و حجم مایع ترشح شده از سوراخش اونقدر زیاد بود که باعث خیش شدن شلوار ییبو شد.
"وانگ ییبو، خواهش میکنـــ..." فرصت پایان جمله اش رو پیدا نکرد چون دست سرگردون ییبو راهی به پشتش پیدا کرد و بعد از سر خوردن از روی ستون فقراتش به حفره ی خیس و گرمش رسید و طولی نکشید که وانگ ییبو دو انگشتش رو با ولع وارد سوراخ ژان کرد.
با عمیق وارد شدن دو انگشت کـشیده ی ییبو، ژان بلند نالید.لعنت انگشت های ییبو واقعا بلند بودن و با وجود پاهایی که دور کمـرش حلقه شده بود راحت تـر میتونست به حفره ی نیمـه باز امگا دستـرسی داشته باشه. ژان دوباره قوسی به کمـرش داد و خودشو محکمتـر به ییبو چسبوند. صدای وسوسه کننده و شهوتناک انگشت های ییبو که درون سوراخ خیس ژان حرکت می کرد باعث سرخ شدن گوش ژان شد اما نمیتونست کاری کنه،سرشو عقب برد و بلند نالید چون واقعا حس خوبی داشت. محکم به شونه های ییبو چنگ انداخت و کمی بعد ناخودآگاه دست هاشو لای موهای ییبو فرو برد.
" منو به فاک بده ... " شیائو ژان حتی نمیدونست چطور تونسته همچین کلماتی رو به زبون بیاره، اما داشت میسوخت، میسوخت، میسوخت و لعنت انگشت کردن ییبو اصلا کافی نبود " خواهش میکنم، خواهش میکنم، خواهش میکنم .... وانگ ییبو، بیشتـر میخوام...همین الان میخوامـت..."
وقتی ییبو دو انگـشتشو بیرون کشید، ژان صورتـشو جمع کرد، سوراخـش نبض میزد و حتی خیس تر از قبل شده بود.رایحـه ی هردو تمام فضای اطرافـشون رو پر کرده بود. رایحه ی شیـرین و تند ژان با عـطر مشک و اغوا کننده ی ییبو ترکیب شده بود طوری که انگار تو اون لحظه داشتن وسط جنگل این کارو انجام میدادن.
عضو برآمده ی ییبو دیگه تحمل فشار شلوار جیـن تنگـش رو نداشت، و بخاطر دردی که داشت غرید. ژان نگاهـی به پایین انداخت و با دیدن بزرگـی عضـو آلفا بیشتر از قبل برای حس کردنـش مشتاق شد.
با احساس نیاز شدیدی که هر لحظه بیشتر میـشد شیائو ژان به سختـی دستـشو به شلوار جین ییبو رسوند و سعی کرد تا زیپـشو پایین بکـشه و عضو سخت شده ییبو رو لمس کنه.
ییبو به آرومی بی قراری ژان رو زیر نـظر گرفت و نیشخند زد.دستشو روی دست ژان گذاشت و قاطعانه زیپ شلوارشو پایین کشید. لباس زیری که داشت به خوبـی برجستگـی عضوش رو نمایان میکرد، ییبو ابـروی برای ژان بالا انداخت و گفت:
" از چیـزی که میبینی خوشت اومده؟"
ژان با نگاهـی که روی عضو ییبو قفل شده بود سرشـو تکون داد.لعنت  همون لحظه و همونجا میخواست عضو ییبو رو درونـش احساس کنه. شاید بازهم ییبو فکـرشو خونده بود چون لحظه ای بعد ییبو با غـرش مردونـه ای لباس زیـرشو پایین کشید و عضو بزرگ و سخت شده اش رو نمایان کرد.
" لعنت آلفا..." تنها چیزی که ژان موفق شد به زبون بیاره همین دو کلمه بود. ییبو بلند نعره کشید و بعد دهنـش راهی برای طی کردن گردن ژان روی پوست داغش گذاشت و پوست نـرم و خواستنـیشو مکید و گاز گرفت. تونست ژان رو بیشتر از قبل بلند کنه و بعد از کمی حرکت ناشیانـه برای پیدا کردن پوزیشن مناسب بالاخـره سر عضوش رو مقابل سوراخ شـیرین و باز ژان قرار داد.
بالاخـره، بالاخـره ییبو به آرومـی سر عضوشـو وارد کرد، هردو بلند نالیدن و ژان از شدت خواستن و لذت سرشو به عقب پرت کرد و ییبو گاز محکمـی از گردنـش گرفت.
حـس غریزی امگا بودن ژان بهش میگفت بی نقـص ترین آلفا رو که با همچین عضو بزرگی میتونست به خوبـی حفره اش رو پر کنه پیدا کرده. دست خودش نبود اما با تکون دادن باسـنش باعث فـرو رفتن بیشتر عضو ییبو درونش شد و بار دیگه ناله ی مردونه ی ییبو بلند شد.
این حجم از تحریک کنندگـی واقعا سرمست کننده بود، ییـبو در جایگاه یک آلفای تحریک شده، برای حرکت دادن عضـوش نیاز به اجازه ی هیچکس نداشت. در یک چشم بهم زدن وحشیانـه شروع به حرکت دادن کمـرش کرد، اونـقدر از خود بیخـود شده بود که نمیتونست خوب فکـر کنه، هرچنـد خوشبختانه برای شیائو ژان، این همون چـیزی بود که بعد از نیم ساعت انتظار کشیدن برای به فاک رفتن توسط اون آلـفای جذاب میخواست.
خـیلی تنگ و خـیس و خوبـه، لعنت،لعنت،لعنت! این قطار افکـار ییبو بود وقتی که داشت با شدت عـضوشو درون حـفره ی داغ ژان فـرو میبرد طوری که هربار با بیرون کشـیدن عضوش ماهیچه های نـرم ورودی ژان برای بازپس گرفتنش اونو میبلعیدن. همین باعث میشد آلفا برای سرعت بخشیدن به حرکاتـش مشتاق تـر بشه و با بالا و پایین حرکت دادن جـسم شیائو ژان و ساییده شدن پشتش به دیوار به خواسته اش بـرسه.
تمام گردن ژان از مارک های قـرمز پوشیده شده بود. ییـبو عضوشـو عمـیقا وارد باسـن امگا کرد و با خارج شدن نام آلفا از لب های قرمـز و متـورم ژان تمام وجود ییبو رو گرمایی سوزان در بر گرفت. هنـوز هم باورش نمیشد داره همچین کاری میکنـه، اینکـه ژان به ییبو اجازه داده بود تو همچین وضعـیت شکننده و آسیب پـذیری تصاحبش کنه باعث میشـد که بخواد به بهترین نحـو خودشو نـشون بده و همینطور میخواست اونقدر ژان رو به فاک بده تا فقط و فقط خودش رو به یاد بیاره.
با نالـه ی بلنـدی، ییـبو با اکـراه عضوشو بیرون کشید و ژان رو روی زمین گذاشت تا روی پاهای خودش بایسته اما فقط به یک دلیل، تا بتونـه ژان رو بچـرخونه و با دیوار روبـرو کنه.حالا که میتونـست محکمـتر به کمـر ژان چنگ بندازه، یک بار دیگـه عضوشـو عمیقا وارد ژان کرد و با جفت شدن ماهیچـه های حلـقوی ورودی ژان دور عضوش بار دیگه بلند غرید.
شیائو ژان با نالـه ی بلندی به دیوار کوبیده شد، سعی کرد با کمک دیوار فشاری که از پشت بهش وارد میشد رو تحمل کنه و با ثابت نگه داشتن پاهاش روی زمین جلوی به زانـو در اومدن خودش رو بگیره . اما ضرباتـی که درونـش کوبیده میـشد اونقـدر قدرتمند بود که نـفسی برای امگا باقی نذاشته بود. ضربه زدن مداوم به نـقطه ی حساسش باعث به وجود اومدن حرارتـی مثل جهنم درونش شد که انگار هرچـیزی که سر راهش قرار داشت رو نابود می کرد.ژان تقریبا با صدای بلندی نالید:
"ییـبو.....همونجا...آهـــهه... خـیلی...آخخخخ...خوبـه، بیــشتر"
" آره؟ "
وانگ ییـبو نفـس نفس میزد، با دست های قوی و مردونه اش طوری به کمـر ژان چنگ انداخته بود که بدون شـک بعدا رد قـرمز و خونـینی از خودش به جا میذاشت. و بعد ضربه ی محکمـی به ورودی ژان زد و ناله ی بلنـد پـسر بزرگـتر تو اتاق پیچید. آلفای به شدت تحریک شده، ژان رو به سمت جـلو هل داد طوری که حالا کاملا مماس به دیوار ایستاده بود و بـین سنگ سرد و سیـنه ی محکم ییبو گیـر افتاده بود.ییـبو مچ هردو دست ژان رو گرفت و هردو رو بالا آورد و جایی بالای سـرش روی دیوار قفل کرد.
ییـبو سرشو جـلو برد و درست کنار گوش ژان دستور داد" کـف دستات صـاف! "
و بعـد دستاش از روی بازوی ژان سُر خورد و به انحنای کمـرش رسید و بعد مسـیر رفته رو برگشت و بعد از عبور از پوست شکـمش به سینه ی ژان رسید. انگشت های بلنـدش مشغول نیشگون گرفتن نیپـل برجـسته ی ژان شد، امگا صورتش رو از درد جمع کرد و به خودش پیچید و طی یک حرکت غریزی خودشو عقب کشید و باعث شد عضو سخت ییبو عمیـق تر درونـش فرو بره. ییـبو ناله ی مردونه ای کـرد و بعد از تنظـیم کمـرش مقابل کمـر ژان عضوشو اونـقدر درون ژان حرکت داد تا بالاخـره هدف ضرباتـش پروستات ژان شد و همزمان برای مجازات عکس العمل ژان، نیپلش رو فـشرد بدون رها کردنش مشغول بازی باهاشون شد.
" وانگ ییـبو ـــــ "
" میخوام یه طوری به فاکـت بدم که هیچوقت از یادت نـره " ژان این جمـله رو با لحـن خشـنی از پشت سـرش شنید. دست های ییبو بار دیگه روی کمـر ژان قرار گرفت و با عقب کشـیدن کمـرش به سمت خودش باعث به وجود اومدن انحنای وسوسه انگیـز و تحریک کننده ای شد که برای به فاک دادن طـراحـی شده بود" دستتـو همون جایی که گذاشتم نگه دار و حرکت نکن تا زمانـی که خودم بهت بگم"
شیائو ژان تسلیم این تهدید شد، بدنـش اونقـدر نیازمـند و بی حال بود که نمیدونست با برداشتن دستـش از روی دیوار به چـی تکیه کنه. با قرار گرفتن دست داغی روی گـردش نفـسش حبس شد. جایی که غده ی ترشح کننده ی رایحـه اش قرار داشت به شدت داغ و حساس شده بود. ییـبو بار دیگه با باز تـر کردن پاهای ژان ضربه زدنش رو از سر گرفت و برای ژان چارهی ای جـز مماس کردن صورتش روی دیوار باقی نذاشت تا شاید اینطـور بتونه ضربات عضـو حجیم و داغ ییـبو رو که بدون ذره ای ترحم مشغول کوبیدن بود تحمل کنه. بدنـش با این سکس خشـن به آواز در اومده بود.
فاکـ ، دارم میام، لعنت دارم میام  ژان بـریده بریده فکر کرد، حتی نمیتونست فکـرشو سر هم کنه تا بتونه این جمله رو به زبون بیاره. تنها چیزی که میتونست بشنوه صدای ناله های خودش بود که با هربار برخورد عضـو ییـبو به نقطه ی شیرینـش بلند میشد. میتونست لرزش تمام بدنشو احساس کنه و آماده ی فرو ریختن بود.
" تا زمانـی که بهت اجازه ندادم حق نداری خالی بـشی "
این کلمات زمانی به گوش ژان رسیدن که ییبو عضوشو درون ژان بی حرکت نگه داشته بود. دست های بزرگ ییـبو روی استخـون خوش تـراش لگـن ژان قرار گرفت طوری که انگار میخواست کنترل تمام حرکات ژان رو خودش به عهده بگیره.
ژان به خودش پیچید، واقعا داشت از پا میفتاد. خیلی نزدیک بود، بدون اینکه لحظه ای فکر کنه گردنـشو به یک سمت خم کرد و نـقطه ی حساس امگـا بودنـش رو به نمایش گذاشت.
" مارک... منو مارک کن.... آههه.... منو مال خودت کن... یــیبو! آلفا "
ییبو بار دیگه محکم خودشو درون ژان حرکت داد و ناله ی ژان بلند شد. سایه ی ییبو روی گردن ژان افتاد. برای تصاحـب کسـی که مال خودش بود بیش از حد وسوسه شده بود. یکی از دست هاش به آرومـی دور عضـو امگا حلـقه شد و شیائو ژان لب هاشو گاز گرفت و سعی کرد تا مانع خالی شدن خودش بشه.
فرو کردن دندون های نـیش تـیزش تو اون تیکه گوشت وسوسه کننده که غده ی ترشح کننده ی خوشبـو ترین رایحه ای که ییبو تو عمـرش بوییده بود رو داشت برای آلفا کار سختی نبود. آرزوش این بود که اون امگا رو مال خودش کنه اما قبل از هرچـیز باید خوب فکـر میکرد. واضح بود که برای گرفتن همچین تصمیم مهمی شیائو ژان در حال حاضر تو وضعیت فکـری مناسبـی قرار نداشت.هرچند باید اعتراف میکرد که قدرت تصمیم گیری خودش هم رفته رفته داشت دچار ضعف میشد.
قدرت تصمیم گیـری با فشرده شدن دیواره ی حفـره ی داغ ژان دور عضـوش حتی سخت تر هم میـشد. پریکام از عضـو ژان بیرون ریخت و عضو داغش برای رها شدن مشتاق بود. صدای ناله های ژان تمام فضای آپارتمان رو پر کرده بود و تنها کاری که از دست ییبو بر میومد این بود که جلـوی خودش رو بگـیره تا با فرو کردن دندون های نیـشش تو شونه ی ژان نه تنها پوستـشو بشکافه بلکه مطمئنا جلوی اتفاقات بدتـر بعدش رو بگیره.
امگا به زحمت گفت" یــیبو...من...من نمیتونم..." بخاطر حمله ی بی رحمانه ی عضو ییبو به پروستاتش تمام کنترل خودشو از دست داده بود، عضو ییبو درونش دائما در حال بزرگتر شدن بود و با هر حرکت به دیواره ی ورودیش ساییده میشد. شیائو ژان باید همون لحظه ارضا میشد اما همچنان طبق دستور آلفا دستشو روی دیوار نگه داشته بود و اجازه داد تا ییبو با به بازی شرورانه اش ادامه بده.
" حالا میتونـی " ییبو ناخودآگاه از صدای آلفا گونـه اش استفاده کرد و شیائو ژان تنها تونست با عقب هل دادن سـر بالاخـره به اوج برسـه و دیوار مقابلش رو با مایع سفید رنگـی نقاشی کنه. لحظه ای بعد فشار روی کمرش توسط دست های ییبو بیشتر شد و طولی نکشید که ییبو با غرش مردانـه ای درون ژان خالی شد و دیواره ی حفـره ی ژان به مایع ترشح شده از آلفا آغشته شد.
ژان، برآمدگـی (نات) عضـو ییـبو رو که باعث کشیده شدن بیشتر دیواره ی ورودیش شده بود رو حس کرد و با جمع کردن صورتش قوسی به کمـرش داد.دیدش تار شده بود و بدنش دچار اسپاسم شده بود تا اینکه کاملا توسط مایع غلیظ و سفید آلفا پـر شد . این اولین باری بود که عضو یک آلفا رو درونش احساس می کرد و اولین به فکـری که از خاطـرش گذشت این بود چرا قبلا همچین کاری نکرده بودم؟
اما ثانیه ای بعد خودش جواب رو پیدا کرد، بُعد امگا بودنش بهش یادآوری کرد که فقط آلفایی مثل ییبو رو میخواست. اینهمه سال انتظار هیچ ایرادی نداشت وقتی نتیجه اش این بود که توسط بی نقص ترین مرد به فاک بـره. این افکار باعث شد دستشو پایین بیاره و دست های ییبو رو از روی کمـرش برداره و با کشـیدن آلفا به سمت خودش و حلقه کردن بازوی آلفا دور شکمـش، خودشو بهش نزدیک تر کنه. روشو برگردوند و لب هاشو برای بوسیدن لب های آلفا باز کرد.
آلفا سریعا متوجـه ی قصد ژان شد و خیلی زود لب هاشو به لب های ژان رسوند و بی‌وقفه مشغول لیسیدن حفره ی دهان ژان شد. ناله های مشتاقتـشون درون هم خفه میشد. با تکون آرومی که ییبو به کمـرش داد نفـس ژان بند اومد چون نات بـزرگ ییـبو اندکی درونش جابجا شد و اونو وادار به حرف زدن کرد " بمون...دوران هیت کنارم بمون "
" فکر میکـردم که مأموریتمـو به پایان رسوندم گـه گـه " ییبو نیشخند زد و بینـیشو به گونه ی ژان مماس کرد و ژان هومـی زیر لب گفت.
" نه، بمون...نـرو " مغزش برای پیدا کردن کلمات مناسب در حال جدال بود اما شیائو ژان میدونست تنها چیزی که میخواد موندن ییبو حداقل تا چند روز دیگه کنارش بود و صادقانه شاید هم بیـشتر.
یـیبو کمی سکوت کرد اما وقتی جواب رو به زبون آورد لحنـش کاملا صادقانه بود " باشه گه گه، از پیشت نمیرم، همینجا کنارت میمونم "

𝐎𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭𝐬Where stories live. Discover now