𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒍𝒚 𝑵𝒆𝒊𝒈𝒉𝒃𝒐𝒓𝒉𝒐𝒐𝒅 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂 (𝑬𝒑2)

1.1K 117 4
                                    

های های!!
اینم پارت دوم این وانشات پارت بعدی،
پارت آخر میشه🍓🥂
ووت یادتون نره🌼
.

با اینکه زمان زیادی از به ارگاسم رسیدنش نمیگذشت اما باز هم عضـوش به آرومـی شروع به حرکت کرد، شیائو ژان میدونست که به زودی باید برای یک رانـد دیگه آماده بـشه. نیاز درونـش هنوز هم برآورده نشده بود و همچنین زانـوهاش بخاطر مدت طولانـی ایستادن و بخصوص در همون وضعیت ایستاده به فاک رفتن به شدت می لرزید.

" ییـبو، منو به اتاقم ببر"

وانگ ییبو برای بوسیدن ژان خم شد، نمیتونـست تحمل کنـه و از امگای زیبایـی که ازش خواست کنارش بمونه، بیـرون بکشه. ژان واقعا زیبا، ظریـف و شگفت انگـیز به نظـر می رسید، علی رغم صورت زیبا و بی نقـصش، رایحـه ی شیرینـش که با رایحـه ی ییبـو مخلوط شده بود و گرمای سوزان پوستـی که دور نات برجسـته اش حلقه شده بود باعث میشد ییـبو توان هیچ مقابله ای نداشته باشه. اصلا هیچ آلفـایی روی زمین وجود داشت که بتونـه در برابر زیبایی ژان مقاومت کنه؟

با وجود پوزیـشن و ناتـی که باعث قفل شدن اون دو نـفر شده بود به سختی اما در نهایت راهـشون رو به سمت اتاق خواب ژان پیدا کردن. عـطر و رایحـه ی ژان اونجا شدید تـر بود و درست مثل قطار بـاری به ییبو اصابت کرد و ناله ی مـردونـه اش عمیـقا بلند شد. زبونـش رو وارد دهان ژان کرد و کمـرش به طور غریزی در حال ضربه زدن به حفره ی ژان بود. ناتـی که درون حفـره ی ژان وجـود داشت باعث میـشد جدا شدن اون دو نـفر از هم سخت بـشه، اما شیائو ژان هیچ اهمیتی نمیداد و از بزرگـتر شدن عضـو ییـبو درونـش می نالید.

ژان مقابل لب های رام نشـده ی آلفا زمزمه کرد " خوبـ....خیلی خوبـه وانگ ییبو "  ژان برای عمیق تر کردن بوسـه گردنش رو به عقب خم کرد و برای ورود زبان سرکش ییبو لب هاشو کاملا از هم فاصله داد و به زبان داغ ییبو اجازه داد تا تمام حفـره ی دهانـشو تسخیـر کنه. از اینکـه ییبـو بالاخره تونست به زحمت خودشون رو به تخت برسونـه سپاسگزار بود، پاهاشون تقریبا تو هم قفل شده بود و پشتش هنوز هم بخاطر برخورد با سـینه ی محکم ییبـو احساس درد می کرد.

" آره " ییـبو موافقت کرد طوری که انگار کاملا از حال و روز ژان آگاه بود. گاز ریزی از لب های ژان گرفت و با انگشت های بلند و مردونه اش مشغول بازی با موی ژان شد و باعث شد موجـی از لذت ستون فقرات امگا رو به لرزه در بیاره.

" باید دوباره به فاکت بدم، فکر میکنم نمیتونم جلوی خودمو بگـیرم "

"جلوی ....خودتو ....نگیر، اصلا نگیر " ژان همچنان که نفس نفس میزد گفت. ناگهان حس کرد سرش با کشیده شدن محکم موهاش به عقب رفت. آلفا هرکاری که میخواست باهاش می کرد. اون آلفای واقعا خوبی بود و شیائو ژان دیگه از این موضوع مطمئن شده بود. نمیتونست باور کنه انقدر امگای خوش شانسی باشه که بتونه همچین آلفای بی نقصی رو طی دوران هیـت کنار خودش داشته باشه، حتـی تصـور جفت شدن با اون آلفا باعث به وجد اومدنـش میشد.

هرچنـد که همه چـیز عالی به نظـر می رسید اما شیائو ژان خوب میدونست هنوز جفـتش نشده و غده ی رایحـه اش هنوز هم مارک نشده. تو وضعیت ذهنـی مملو از شهوتـش، شیائو ژان احساس ناراحتـی می کرد. ییـبو باهاش بانـد نشده بود و اون رو به عنوان جفـتش نپذیرفت. با احساس اضطراب امگا، ییبو مشغول لیسیدن گوش ژان شد و بعد از گرفتن گاز کوچیـکی به سختی گوشش رو رها کرد.
ییـبو با لحـن شیرینی پرسید " بهم بگو چی میخوایی" ژان به آرومی نالید و قوسی به کمـرش داد تا بتونـه از این طـریق بیشتـر آلفا رو درونشـش حس کنه. ییـبو یه دستـشو روی کمـر ژان گذاشت و سعی کرد در تلاشـی بی سرانجام پسـر رو به خودش نزدیک تر کنه. لب هاش مشغول مکیدن و گاز گرفتن گردن ژان بود.

" هرکاری که ازم بخوایی انجام میدم، فقط کافـیه لب تر کنی" ییبو بار دیگه تکرار کرد، دستی که روی موی ژان قرار داشت به سمت نیپل ژان حرکت کرد و با انگـشت مشغول نوازش برآمدگـی خواستـی ژان شد.

ژان با جدیت گفت " گازم بگـیر " از بالای شونه اش به ییـبو نگاه کرد، سرشو بالا آورد و به سمتی خم کرد تا به راحـتی نقـطه ی حساس گردنـش رو برای مارک کردن به ییبو نشون بده.ییـبو غرید، باید جلـوی خودشو میگرفت تا کاری که امگا ازش خواسته رو انجام نده. ژان با دیدن جدال ییـبو با خودش احساس سرخوردگی کرد اما نباید نا امید میشد " خواهش میکنم آلفا " صـداش لحـن کـش دار امگا گونـه ای به خودش گرفته بود، نباید ناراحتـیش تاثیری روی تصمیم ییبو میگذاشت " منو مال خودت کن، وانگ ییـبو خواهش میکنم "
ژان التماس می کرد و ییـبو تمام تلاشـشو می کرد که جلوی خودشو بگیره تا تبدیل به موجودی افسارگسیخته ای نشه و دست به کاری نزنه که بعدا باعث پشیمونـی هردوشون بـشه، پس برای پرت کردن حواس هردوشون با اشتیاق با شدت ضربه زدن رو از سر گرفت.

ناتـِش همچنان سر جای خودش بود، برای همین آزادی حرکت زیادی نداشت، اما در حال حاضر برای پرت کردن حواس امگـا کافی بود. ژان نالـید و خودشـو بیشتر به ییـبو فشـرد. آلفا بیشتر از هرکسـی میخواست که با یک گاز وحشیانه اون امگای خواستنی رو مال خودش کنه. ناخودآگاه لب هاشو روی گردن ژان گذاشت و با اشتیاق مشغول مکیدن گردنـش شد. غرش مردونه ای سـر داد و با خودش فکـر کرد که اصلا آیا اومدنش به اینجا کار درستـی بوده یا نه؟

ابـری از ابهام ذهنـشو پوشوند، شیائو ژان خیلی زود با حرکات مست کننده ی نات ییـبو درونـش کنترل خودشـو از دست داد. کشیده شدن ناتِ عضو ییـبو درون حفـره اش هیجان انگـیز بود، مثل تحریک مدام یک عصـب حساس، با هر ضربه صدای ناله اش اوج می گرفت و موجـی از آه آه ییـبو گفتن هاش در فضای اتاق جاری میشد. مایع لزجـی که طی دوران هیت بیشتر از قبل ترشح میشد حرکت عضـور بزرگ آلفا رو بسیار راحت می کرد و بوی شهـوت هردوی اونها اتاق رو پر کرده بود. عضـو ییـبو اونقـدر بزرگ بود که ژان مطمئن بود سوراخـش حتی بعد از خارج شدن  اونـقدر باز میمونه که برای راند های بعد هم از قبل آمادگـی داشته باشه.

بعد از چند ضربه، نات به طور خودکار از بـین رفت و محتویاتـش رو کامل خالی کرد. عـضو ژان بار دیگـه تحریک شده بود. با حس مایع گـرمی که درونـش رو پر کرده بود نالـید.

اعتراض کنان گفت "ییـبو " به آرومـی کمـرشو تکون داد تا به ییبـو بفهمونه که بیشـتر میخواد.
لازم نبـود حرفـی بزنه چون ییـبو حتی به خودش زحمت بیرون کشیدن عضوش رو نداد و بجاش با تغییر دادن پوزیـشن، ژان رو مجبـور به چهاردست و پا نشستن روی تخت کرد، دستـش رو روی کمـر ژان گذاشت تا ضربه زدن رو با شدت بیشـتری انجام بده و با لمـس انحنای وسوسه کننده ی کمـرش ضربه زدن رو دوباره آغاز کرد.

ییـبو گفت " ژان گـه دارمت، خودتـو شل کن و عضومو احساس کن " عضـوشو با فشار درون ماهیچـه ی خیـسی که مشتاقانه انتظارشو می کشیدن وارد کرد، و همزمان با محکم کوبیدن سیلی محکمـی به باسن سفـید ژان زد طوری که موفق شد کاملا اونها رو به رنگ سرخ در بیاره.

ژان با ضربه های آلفا به طور ریتمیک ناله می کرد و با تک تک سلول های بدنـش کلمات آلفا رو لمـس کرد. حتی بدون وجود نات هم عضو ییبـو به شکل غیرقابل باوری بزرگ بود، عضو بزرگ و پرحرارتـش طوری درون ژان رو پر کرده بود که حتی بعد از اینهمه ضربه زدن باز هم باعث کشیده شدن دیواره اش می شد. اگـرچه هر ضربـه گیرنده های دردش رو به شدت تحریک می کرد اما اونقـد نیازمنـد بود که برای ضربه های بعدی نمیتونـست صبر کنه.

ژان خودشو طوری رها کرد که تقریبا داشت تو تخت فـرو می رفت، وقتی ییـبو بی رحمانه به ضرباتش سرعت بخشید دستاش دیگه توان نگه داشتن وزن جسمـش رو نداشتن. نصف صورتش به تخت فـشرده شد و با انگشت های لرزونـش به ملافه ی سفید زیر دستش چنگ انداخت" آهه...آهههـــ ... " صدای ناله ی ژان بدون هیچ فیلتـری از لب هاش خارج شد، ذهنـش کاملا مست حرکت به فاک دهنده ی آلفا شده بود " ییـبو ... ییــبو....خیلی خــ....وبه " با ضربه محکم و ویژه ای که به نقطه ی شیرینش خورد به زحمت لب هاشو از هم باز کرد " همونجا.....آره....همونجا "

ییـبو وزنشو روی ژان انداخت تا عمیـق ترین ضرباتـش رو وارد کنـه و با هرضربـه پروستات ژان رو هدف قرار می داد تا موجـی از لذت روونـه ی جسم نیازمنـد امگای زیرش کنه. امگا میدونست که به زودی برای دومین بار به ارگاسم می رسه، ورودیش محکم دور عضو ییـبو حلقه شده بود و ییـبو اونقـدر بی رحمانه ضربه می زد که میتونـست به وضوح لرزش پاهاشو احساس کنه.دستاشو دراز کرد تا ران پاشـو نگه داره، میدونست دیر یا زود وزن ییـبو و فشار ضربات اونو از پا در میارن، وقتی دستاش به ران هردو پاش رسید غرق در مایع لزجـی شد که از سوراخـش ترشح میشد.

" لعنت، ببین  عجب بساطی راه انداختی "صدای خنده ی ییـبو رو از پشت سرش شنید. ژان از نفـس افتاده بود اما آلفا دست بردار نبود، دستاش هنوز هم روی کمـر ژان قرار داشت و فقط یک فشار جزئی کافی بود تا ژان رو کاملا روی تخت بخوابـونه و ثانیه ای بعد تمام هیکلـش رو روی ژان بندازه اونوقت میتونست با هر ضربه علاوه بر لمس درونش، تمام بدنـش رو هم لمس کنه. اولین نفس داغ ییـبو روی شونه ی ژان باعث به لرزه دراومدن ستون فقرات ژان شد.  با حس زبون داغ و گازهای ریزی که از شونه اش گرفته می شد چاره ای جز با اشک نالیدن و خفه کردن صداش درون ملافه ی در هم پیچیده زیرش نداشت.

ییـبو با غرشی شونه ی سفید و خیس ژان رو گاز گرفت و همزمان با ریتم وحشیانه به ضرباتش ادامه داد و انگشت هاشو با خشم درون پوست ژان فرو کرد طوری که بدون شک رد کبودی به زودی آشکار می شد.مایع لزجـی که بین پایین تنه اشـون قرار داشت باعث تشدید صدای برخورد اندامـشون بهم میشد. مایعی که از قبل حفره ی ژان رو پر کرده بود با هر ضربه بیرون می ریخت و امگای زیـرش رو غرق در بهم ریختگی می کرد.
تمام بدن ژان با هر ضربه به عقب و جلو پرت می شد، نمیتونست به همین راحتی در برابر فشار ضربات مقاومت کنه. سعی کرد خودشـو به عقب هل بده تا با وارد کردن فشار بیشتری به عضو ییـبو به خودش فضای بیشتری برای ارگاسمی که در راه بود، بده.
شیائو ژان هق هق کنان گفت " دارم میام " بار دیگه دستـشو از ملافه ی سـفید پر کرد " لعنت ییـبو، دارم میام " اما ناگهان، ییبو با بیرون کشیدن عضـوش باعث ایجاد حس خلاء بزرگی در پایین تنه اش شد. ژان به نشونه ی اعتراض بلند نالید.
ییـبو با خشونت گفت " برگرد به پشت " شیائو ژان ناخوداگاه شروع به لرزیدن کرد و چیزی نمونده بود تا گریـه کنه، از بالای شونـه نگاهی به عقب انداخت و ییـبو رو دید که با عصبانـیت عضـو خیسشو تو دستش نگه داشته، روی بدن براقـش جویی از عرق راه افتاده بود و دسته مویی روی پیشونـی خیسش چسبیده بود.ییبو وقتی دید ژان حرکت نکرد بلند تر از قبل گفت " یالا "چشمهاش برق میزد.
ژان به زحمت چرخید و با احتیاط باسن ملتهـبش رو روی تخت گذاشت. انگشت هاشو زیر زانوی خودش قرار داد و اونها رو تا جایی نزدیک به آرنج هاش عقب کشید، ییـبو میان راه روی ژان قرار گرفت و عضـوشو وارد سوراخ ژان که بی شرمانـه در معرض دیدش قرار داشت فرو کرد، دیدن این صحنه به اندازه ی یک رانـد سکس هات ارضا کننده بود.
ییبو به سختی گفت" تـو...خیلی ... " و دندون هاشو روی هم فـشرد و با چشم های بسته ادامه داد " فاک "
" ییـبو خواهش میکنم " ژان ملتمسانـه با کمک دو دستی که زیر زانـو هاشو نگه داشته بود پاهاشو بیشتر از قبل از هم فاصله داد. ییـبو در حریصانـه ترین حالت ممکن قرار داشت، یک دستـشو روی تخت کنار شونه ی ژان قرار داد، عضوش کورکورانه مشغول ضربه زدن به ورودی ژان بود و با حرکت سر عضوش هردو زیر لب هیسی کشیدن.کمی بعد ییبو دست دیگه اش هم روی تخت گذاشت و کمـرش رو به جلو حرکت داد و بعد از قرار گرفتن سینه ی ییبو روی سینه ی ژان لب هاشون بهم برخورد کرد و بوسه ای که شامل برخورد لب  و زبون و دندون هاشون میشد آغاز شد.
شیائو ژان با ضربات بی رحمانه ی عضو وانگ ییبو که بدون لحظه ای توقف در حال سـُر خوردن درون حفره ی خیسش بود مابین بوسه می نالید. دلش میخواست اون ضربه ها رو با چشم خودش ببیـنه، بدنـش در حال سوختن بود و اونقدر برای ارضا شدن احساس نیاز می کرد که چشمهاش از اشک خیس شده بود.
" خواهش میکنم " دوباره التماس کرد، قبل ازینکه فرصت حرف زدن پیدا کنه باز هم لب های ییبو روی لب هاش قرار گرفت. با وارد شدن زبون ییـبو درون حفره ی دهنش و لیسیدن و مکیدن لب پایینش ناله های ظریفـش رو از سـر گرفت. نمیتونست جلوی خودش رو بگیـره سرش رو کمی از تخت فاصله داد و با حلقه کردن دست هاش دور گردن ییـبو بدن هاشون رو به هم نزدیک تر کرد " خواهش میکنم، وانگ ییـبو، میخوام بیام، خواهش میکنم بهم اجازه بــ..... "
"لعنت! " آلفا غرید، تحمل شنیدن التماس های شیرین امگای اغوا کننده واقعا براش دشوار بود. همین حالا هم به قدر کافی از خود بیخود شده بود و ژان همچنان به تولید فرومون هاش ادامه میداد طوری که ییبو دیگه واقعا داشت کنترل مغز و جسمش رو باهم از دست میداد. همزمان با ضربه زدن نفس نفس میزد، و قطرات عرق از گوشه ی صورتش و مسـیر ماهیچه های ورزیده ی بازوش به پایین روونـه میشد، با دهان باز با ولع مشغول کشیدن هوا به درون ریه هاش شد،رایحه ی شیرین امگا روی گیرنده های بویاییِ بینی و چشایی زبونش نشسته بود و انگار مستقیما روی تحریک شدن عضوش هم تاثیر میگذاشت.
کمی عقب کشید و دستاشو زیر زانوهای ژان قرار داد و پاهاشو بیشتر از قبل باز کرد، ییبو خودشو تا اونجا که در توان داشت به جسـمی که زیرش خوابیده بود فشـرد.از هر زاویـه ای ضربه زد تا اینکه بالاخره صدای بلند گریه ی ژان به گوش رسید، جسم امگا با انحنای وسوسه کننده ای به خودش پیچید. ییـبو میدونست که داره کار خودش رو به بهترین شکل انجام میده.
" بهت اجازه میدم " با صدای نافـذ گفت و تقریبا غرید " میخوام همین الان خودتو آزاد کنی اما من دست از به فاک دادنت برنمیدارم " ییبو سرشو خم کرد و انگشت هاش محکم درون ران پای ژان فرو رفت چون محض رضای فاک اون امگای لعنتی واقعا شیرین، خوشبـو و خواستنی بود " اونقـدر پُرت میکنم که هیچ آلفایی به خودش اجازه نده بهت نزدیک بشه "
" اوه...اوه فاک " شیائو ژان نفس زنان گفت، صداش به زحمت به گوش می رسید، کاملا سردرگـم دستشو بالا برد و به بالشت بالای سرش رسوند " ییـبو...ییبو "
شیائو ژان به یاد نمیاورد هیچوقت همچین ارگاسمـی رو تجربه کرده باشه،کمـرش کاملا از تخت فاصله گرفت و ستون فقراتش بخاطر تحمل وزن جسم پرحرارت ییـبو کشیده شد. مایع جایی بین بدن هاشون با شدت از عضوش خارج شد. کل جسم ژان دچار اسپاسم شده بود و هوشیارش به طور تهدید آمیزی داشت از دست می رفت. تمام اتاق از نـظرش زیر و رو شده بود و تنها صورت ییـبو و حالت چهره ی فوق العاده اش باعث میـشد ژان برای حفـظ هوشیاری تمام تلاششـو بکنه.
ییـبو صورتش رو درون گردن ژان دفن کرد و با صدای خفه ای گفت " شیائو ژان " عضوش با وجود مایع حاصل از ارگاسم خودش و همچنین مایع ترشح شده از حفره ی داغ ژان به راحتی حرکت می کرد، کل بدنش بخاطر به اوج رسیدن می لرزید و بازو و پاهای ژان به طور غیر ارادی دور بدنش حلقه شده بود.
ژان نزدیک به گوش ییـبو زمزمه کرد "اوه خدایا "  میتونست حس کنه که ناتِ آلفا دوباره درون حفـره اش در حال بزرگ شدنـه و کاملا درون مایع غرق شده.
" هممم " انگشت هاش بار دیگه درون موی نـرم ژان فرو رفت و خودش هم نمیفهمید هراز چندگاهی موهاشو می کشید و هر از چندگاهی نوازششون می کرد.
در یک لحظه حس کرد ناتـش اونقـدر متورم شده که نمیتونـه دیگه عضوشو حرکت بده. با وجود اینکه کمر خسته اش در حال ضربه زدن به جسم گـرم زیرش بود، اما حالا اونقـدر تو هم قفل شده بودن که به زحمت میتونست کاری انجام بده جـز گوش دادن به ناله های زیبای امگای زیرش.
همینـطور که بهم جفـت بودن تلاش کردن نفسی تازه کنـن، وانگ ییـبو به آرومی به پهلو چرخید حالا رو به روی هم بودن طوری که پای ژان روی کمـر ییبو قرار داشت. ییـبو با وجود ناتـش حفـره ی ژان رو تماما پر کرده بود و باید اندکـی صبر میکرد تا با خالی شدن کامل عضوش نات از بین بـره.
ییـبو درحالی که گونه ی ژان رو نوازش می کرد گفت" گـه گـه، تو خیلی شیرینی " بوسه ی نرمی روی لب، گونه، بینی و گوش ژان کاشت و به سمت گردنش روونـه شد ، هنوز هم عطـر ژان غلیظ و شیرین بود و باعث میشد ذهن ییـبو از فکر های جورواجوری پر بشه. زبونش رو روی پوست ژان کشید و طعم شیرین و غلیظشو حس کرد.طعم امگایی که مشتاقانه میخواست مال خودش باشه. " چطوره که تا الان جفتی پیدا نکردی؟ حتی بودن اطرافت داشت منـو دیوونه میکرد"
چطور بقیه ی آلفا ها تا الان کنار ژان دووم آورده بودن؟ احتمالا وانگ ییـبو هیچوقت ازین راز سر در نمیاورد. با فکری که از سرش گذشت دستاش محکمتر به پهلوی ژان چنگ انداخت،فکر اینکه آلفا های دیگه دور و اطراف ژان بپلکن باعث به وجود اومدن طعم تلخی توی دهنش شد.
ژان سرشو عقب برد تا به ییبو اجازه بده بیشتر از قبل گردنـش رو بلیسه، ژان در حال حاضر تو آروم ترین وضعیت ممکن بود، اون تونست تو یک روز از دوران هیتش دو بار به اوج برسه. این آرامش تا زمانی ادامه داشت که سوال ییبو رو شنید.
موجـی از نا امنـی و نارضایتی در امگای نیازمند قوت گرفت و وضعیت بدون جفت بودنش رو بار دیگه یاد آوری کرد.بدتر از همه این بود که آلفایی که شیائو ژان تصور می کرد ارزش پارتنر شدنش رو داشته باشه داشت همچین سوالی رو ازش می پرسید اون هم وقتی ژان در ابتدای رابطه ازش خواسته بود که مارکـش کنه.اما اهمیتی نداشت که چندبار ازش خواهش،تمنا و التماس کرده بود، آلفا هیچ تمایلی به گاز گرفتنش نشون نداده بود. این باعث میشد شیائو ژان احساس نارضایتی، طرد شدگی و دوست نداشته شدن کنه. یه جورای در عمق ذهنش، جایی که ردی از منطق و عقل وجود داشت می دونست که ییبو داره تلاش میکنه تا تو دوران هیتش بهش احترام بذاره و این اجازه رو بهش بده که تو موقعیتی که در سلامت کامل عقلی قرار داره تصمیم به این بزرگی رو بگیره اما حالا دوست نداشت حرفی از منطق به زبون بیاره، تنها چیزی که مغزش رو پر کرده بود وانگ ییبو و تمایلش برای تعلق به اون آلفا بود. اما چطور ممکن بود همچین اتفاقی بیفته وقتی اون مـرد تمایلی نداشت؟

غده ی مارک نشده اش با نبض زدن انگاری قصد داشت تا ژان رو دست بندازه، برقی از عصبانیت تو چشمهای ژان پدیدار شد و بعد از گذاشتن دستش روی سینه ی ییبو اون رو به عقب هل داد.
ژان اخماشو تو هم برد و گفت " تو بهم دروغ گفتی " و مشت ضعیفی به بازوی مرد کوبید " تو گفتی هرکاری ازت بخوام انجام میدی، اما دروغ گفتی "

ژان به وانگ ییـبو اجازه داده بود تا تصاحبش کنه در حالی که به هیچ آلفایی حتی اجازه ی نزدیک شدن به خودش رو نداده بود. همـیشه وانگ ییبو رو بخاطر جذابـیت، استعداد و اخلاق خوبـش ستایش می کرد. اما وانگ ییبـو اون رو فقط بخاطر جسمش میخواست؟ این فکـر باعث شد سینه اش از درد تیـر بکـشه.خودش هم نمیدونست اما اشک از گوشه ی چشم هاش جاری شد و باعث شد ژان در دریای افکاری که شامل اون از من خوشش نمیاد، اون منـو نمیخواد، اون فـقط منو بخاطر بدنم میخواست .... غرق بـشه.

" هی، هـی، نـه! شیائو ژان، ژان گـه، اینطور نیست "

ییـبو سریعا فاصله ی عقب رفته رو طی کرد تا ژان رو محکم بغل کنـه.با دیدن چشم های خیس ژان نگران شد. لعنت نمیدونست پرسیدن همچین سوال بی ملاحـظه ای باعث بهم ریختن ژان بـشه، اما تقـصیر خودش بود که فراموش کرد یه امگا در دوران هیتـش تحمل شنیدن همچین حرفایی رو نداره.

آه کشید و پشت ژان رو نوازش کرد و به آرومی دم گوشش زمزمه کنان گفت " میکنم، من میخوامت ژان گـه، حتی نمیتونی تصور کنی که چـقدر برای مارک کردنت بی قرارم، میخوام مال خودم باشـی "
قسمت آخر جملـه اش رو با لحـن خشـنی گفت و میتونـست پیچش عضوش رو درون ژان احساس کنه.

ژان همچنان که سـرشو تو سینه ی ییبو پنهان کرده بود با صدای خفه ای پرسید" پس چرا ؟ "

ییـبو حلقه ی دستهاشو دور کمـر ژان محکمـتر کرد و بعد از کشیدن نـفسی عمـیق شش هاشو از رایحـه ی مخلـوط شده ی هردوشون پر کرد و به آرومی گفت " چون ما باید صـبر کنیم، میتونـی بخاطر من صـبر کنی؟ لطفاً ! تا زمانی که دوران هیتـت تموم بشه، اونوقت میتونیم در موردش صحبت کنیم، من مارکت میکنم بهت قول میدم " از اعماق قلبش به دلایلی باور داشت حتی اگه شیائو ژان بعد از اتمام دوران هیتـش از جفت شدن با ییبـو امتناع کنه اونوقت اونقـدر پاپیچـش میشه تا بتونه اون پسـر خواستنـی رو عاشق خودش کنه و تا زمان جفت شدن دست از سرش برنداره.

شیائو ژان با بی منطـقی نالید" اما من میخوام همین حالا مارکم کنی" کمی خودشو عقب کشید تا لب های جمع شده اش رو به آلفا نشون بده، ییـبو نتونست جلوی خودشو بگـیره و اون لب های  بانمک و سرخ رو بوسید.خوشبختانه امگا خیلی زود ساکت شد و ییـبو از فرصت استفاده کرد و به بوسیدنش ادامه داد.مدتی گذشت تا اینکه ییـبو احساس کرد ناتـش از بین رفت، به آرومـی عضوش رو بیرون کشید.
امگا از ناراحتـی پیچ و تاب خورد و با خارج شدن حجم زیادی از مایع داغ و جاری شدن روی پوست و ملافه و کثیف تر شدن اوضاع از قبل، اخم هاشو تو هم بـرد.

ییـبو پرسید " حالت خوبـه ؟ " و بازوی ژان رو نوازش کرد.

امگا سرشـو تکون داد و پلک های خسته اش رو بست، ییبو با دیدن صورت خوابالود ژان خندید و بار دیگه بوسه ای به صورتش زد " چطوره قبل از خواب یه دوش بگیریم؟"

𝐎𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭𝐬Where stories live. Discover now