𝐁𝐞𝐧𝐞𝐟𝐢𝐭𝐬

763 91 13
                                    

『𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧
   𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫𝐬: Endless_Infinity    
   𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐨𝐫: 𝐇𝐚𝐧𝐢     
   𝐆𝐚𝐧𝐫: 𝐒𝐦𝐮𝐭, 𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭』

خلاصه ای از داستان:

شیائو ژان همیشه آدم احمق قصه بود. احمقی که عاشق شده بود، عاشق کسی که میدونست دستـش بهش نمیرسه. با اینکه میدونست جز رفیقی که توی تخت بشه ازش استفاده کرد هیچ جایگاهی کنار ییبو نداره. تقصیر وانگ ییبو نبود، تقصیر خودش بود. باید از همون اول جلوی چنین احساساتی رو می گرفت تا دیواری برای جدایی از هم نسازه.

***

آدم ها می تونن رابطه ی نزدیک داشته باشن، اما همیشه به این معنی نیست که این رابطه، رابطه ی عاشقانست.


صدای تخت ارزون قیمت با بوی شهوت مخلوط شده و اتاق رو پر کرده بود.


با ضربه هایی که مرد به سوراخـش میزد، احساس می کرد لذت سرتاسر بدنش پخش شده. تو حالی نبود که به چیزی اهمیت بده برای همین ناله ها بدون هیچ توقفی از میون لب‌هاش در میرفت. وقتی حس کرد مرد دیگه داخلش خالی شده، به سختی شونه های پهنش رو چنگ زد و ناله بلندی بیرون داد.
آره مثل بهشت بود اما احساساتش مثل همیشه شکسته می شد.


باز هم یه ملاقات دیگه فقط برای سکس. دلتنگی؟ اساسا شیائو ژان و وانگ ییبو به نحوی به رفقایی تبدیل شده بودن که تنها سودشون از این رفاقت، سکس بود. اونها فقط برای از بین بردن استرس یا تنشی که نمی تونست کنار هر کسی ارضا بشه شب رو با هم میگذروندن.


اونها تو یه بار محلی، زمانی که داشتن دنبال یه نفر واسه یه شب هم خوابی میگشتن همدیگه رو ملاقات کردن. تصادفا یه بار دیگه همدیگه رو اطراف شهر دیده بودن، از اونجایی که قبلا هم این اتفاق افتاده بود، شماره هاشون رو رد و بدل کردن و تصمیم گرفتن هر وقت یکی حس انجام دادنش رو داشت، باهم تماس بگیرن. مرد دیگه چیزی رو تو گوشش زمزمه کرد اما شیائو ژان زیادی سردرگم بود که معنیش رو بفهمه، تا وقتی که ادامه جمله رو شنید.


مرد همونطور که شلوارش رو پوشید و کمربندش رو محکم کرد گفت"دیگه باید برم". پیراهن مشکی رنگی که همیشه عادت به پوشیدنـش داشت رو برداشت و سمت در رفت تا کفش‌هاش رو بپوشه. ژان هنوز هم توی خلسه ی بعد از سکس به سر می برد و برای جا به جا شدن خیلی خسته بود. با هومی ساده جواب داد.


بعد از اینکه مرد هومی به نشونه ی موافقت کرد به سمت در رفت و آروم بازش کرد "شب بخیر" این همه چیزی بود که گفت و بعد در با صدای کلیکی بسته شد. ژان به تلخی خندید و یکی از بازو هاش رو روی صورتش قرار داد. دقیقا مثل هر دفعه، رفته بود.

𝐎𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭𝐬Where stories live. Discover now