𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒍𝒚 𝑵𝒆𝒊𝒈𝒉𝒃𝒐𝒓𝒉𝒐𝒐𝒅 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂 (𝑬𝒑3)

958 103 19
                                    

اینم قسمت آخر این تک شاتی🥂🍓
.
.
وقتی ییـبو داشت به ژان کمک میکرد تا از روی تخت بلند شه با خودش فکـر کرد با ارزش تـرین و ستودنـی ترین موجود رو به دست آورده.با وجود اینکه با درخواست وانگ ییـبو موافقت کرده بود اما به سختی میتونـست خودشو حرکت بده.بازوهای سستـش هنوز هم روی شونه ی ییـبو قرار داشت. صورتـشو سریع درون گردن ییـبو پنهان کرد انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش بخاطر قیافه ی ناراحت و لب های جمع شده اش آماج بوسه های قطاری ییـبو قرار گرفته بود.

" هـی ، یالا کمکم کن " سعی کرد ژان رو تکون بده، چـطور ممکن بود این پسـر حتی موقع به خواب رفتن هم انقـدر بی نقـص به نظر بیاد. وانگ ییبـو نگاهی به سر تا پای ژان انداخت و متوجـه ی گندی که به بار اورده بودن شـد. پوست نـرم پای ژان هنـوز هم بخاطر وجود مایع برق میزد.

وانگ ییـبو سعی کرد موج دیگه از گرما و احساس مالکیـتی که با دیدن این صحنه بهش دست داده بود رو سرکوب کنه تا بتونـه به مـرد خسته کمک کنه.
دستـشو زیر زانـو های ژان گذاشت و با بلند کردن پاهای کشیده و زیبای ژان اونها رو دور کمر خودش قفل گرد. قفل شدن پاهای ژان دور کمرش بی شک یکی از بهترین تجربیاتش به حساب میومد. ییبو نمیتونست جلوی خودشو بگیره باز هم شروع به بوسیدن ژان کرد و با شستی که نوازش گرانه روی گونه ی داغ ژان حرکت می کرد امگا رو وادار به همراهی کرد.همینطور به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن زبون ژان ادامه داد تا اینکه تونست به زحمت با حفظ همون پوزیشن از روی تخت بلند شه و به سمت حمام بـره.

کمی با دوش آب سر و کله زد و بعد از رسوندن به دمای مطلوب جسم غرق در خواب ژان رو زیر آب نگه داشت.

" یالا بیا، میخوام سریع انجامش بدیم " دست ژان رو گرفت و سمت خودش کشید و زیر آب گرم مشغول بوسیدنش شد.

آب گرم مثل بارون تند روی سرشون می بارید و حالا خواب کمی از سر ژان پریده بود و زیر لب هومـی گفت و دستاشو روی شونه های آلفا گذاشت.لب های ییـبو اونقـدر نرم بود که ژان میتونست همین حالا اعتیاد به اون لب ها رو احساس کنه. لب هاشون با بیحالی شیـرینی مشغول بوسیدن هم بود. جدا شدن از هم خیلی سخت بود خصوصا وقتـی پوست ییـبو زیر دست هاش انقدر خوب، خیس و برهنه بود اما آلفا خودشو عقب کشید، میخواست هرچه زودتـر بدنـشو تمیز کنه.

ییـبو زمزمه کرد" دستتـو بذار روی دیوار بائوبائو* " ژان با شنیدن همچین لقـبی سرخ شد.هیچوقت تا حالا اینطور صداش نزده بود و باعث میـشد موجی از گرما درون سینه اش احساس کنه.

"باشه"

وقتی شـیائو ژان با کـاشـی های حمام روبـرو شد، ییـبو خودشو به پشت ژان فـشرد. ژان بوسه ی خیسی روی شونه اش حس کرد،دست بزرگی روی یک سمت گونه اش قرار گرفت و دست دیگه ی ییـبو به پایین سر خورد و کنار ورودیش متوقف شد. با نزدیک شدن انگـشت ییـبو به ورودیش، امگا به خودش لرزید، حـفره ی دست کاری شده اش بعد از دو راند بسیار حساس شده بود. همچنان که ژان داشت با خودش فکـر میکرد که نکنه راند سومی در راه باشه ییـبو انگـشتشو یکباره وارد ژان کرد و با حرکت دادن انگـشتش باعث القای لذت به جسم ژان شد.

𝐎𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭𝐬Donde viven las historias. Descúbrelo ahora