𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧
𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫𝐬: Endless_Infinity
𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐨𝐫: 𝐇𝐚𝐧𝐢
𝐆𝐚𝐧𝐫: 𝐓𝐫𝐚𝐠𝐞𝐝𝐲, 𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭』خلاصه ای از داستان:
ییبو دستهای ژان رو فشرد"اگه قرار باشه برای با تو بودن میلیونها بار زمین بخورم، حتی یک لحظه هم تردید نمیکنم و توی یه چشم به هم زدن انجامش میدم." و قلب ژان دیوونهوار کوبید.
***
خورشید بالا اومده بود و بهترین زمان واسه ترتیب دادن یه پیک نیک درست و حسابی بود. نسیم خنکی میوزید و زمزمه اش رو به گوش درخت میرسوند.
مردی جوون به آرومی زیر سایه درخت بزرگ ماهون نشسته بود. اونقدر سرش با نوشتههایی که روی دفترش به قلم در میآورد، گرم بودکه توجهی به آدمهای دور و اطرافش نداشت. خانومی که لباس سفید به تن داشت و موهاش رو بالای سرش بسته بود وسط خلوت مرد پرید "آقای شیائو ژان، لطفا برگردید داخل. وقت ناهاره"
مردی که شیائو ژان نام داشت بود لبخند زد و به زن مقابلش نگاه کرد "اوه خانوم لی؟ بعدا میام الان منتظر کسی ام"
"اما جناب شیائو عصبانی میشه"
مرد ریز خندید و دستش رو به آرومی برای زن تکون داد "خودم با پدر کنار میام نگران نباش"
زن دیگه جوابی نداشت و بعد از تعظیم کوتاهی، سبدی کوچک کنار پسر گذاشت و بعد سریعا ناپدید شد.
شیائو ژان همونطور که از بین لبهای نیمه بازش نفسی بیرون میداد، دفترش رو دوباره باز کرد و به نوشتن ادامه داد. کمی بعد، بالاخره حضور شخص دیگری رو در کنارش حس کرد. در حالی که کلا بی خیال نوشتن شده بود، خندید و دفتر رو کنار گذاشت "اگه اینجا بودی میتونستی یه چیزی بگی"
مرد دیگه همونطور که کنار ژان مینشست جواب داد "چطور میتونستم؟ تو مشغول نوشتن بودی و من نمیخواستم مزاحمت بشم."
ژان به درخت پشت سرش تکیه داد و به نرمی گفت "تو هیچ وقت مزاحم نیستی ییبو"
ییبو نیشخندی زد و رو به ژان گفت "اوه واقعا؟ ولی خیلی وقتها شنیدم بهم میگی اعصاب خورد کن مزاحم."
مرد بزرگتر با لبخند چشمی چرخوند و بحث رو عوض کرد "کجا بودی؟ تنها مونده بودم."
مرد جوون با صدای نافذ و عمیقی که تو گوش ژان میپیچید گفت "فقط چند دقیقه نبودم. گفته بودم که رفتم تا یه چیزی رو چک کنم. تازه، مگه پدرت عصبانی نمیشه اگه با من هم صحبت شی؟"
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭𝐬
General Fictionابتدای هر پارت اسم کاپل و ژانرش نوشته شده، پس اگه دوست نداشتید ازش رد بشید🌌 ➠𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒍𝒚 𝑵𝒆𝒊𝒈𝒉𝒃𝒐𝒓𝒉𝒐𝒐𝒅 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂 ✓ ➠𝐅𝐥𝐢𝐫𝐭𝐞𝐝 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐭𝐡𝐞 𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 𝐏𝐞𝐫𝐬𝐨𝐧✓ ➠𝐁𝐞𝐧𝐞𝐟𝐢𝐭𝐬✓ ➠𝐌𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫✓ ➥All rights r...