۱پیام جدید
از طرف:هوبی~هی یونگی،امروز حالت چطوره؟
من یجورایی نمیتونم به دیروز فکر نکنم.
من واقعا زمان خوبی باهات گذروندم.
صورت اون پیشخدمت وقتی بهش زنگ زدی یادته؟
یجورایی دلم براش میسوزه.
ولی همینطور خیلی خوب بود که اینقدر صریح اون حرف بهش زدی.
ارزو میکنم بازم باهم بخندیم.
[9آپریل،11:11]به:هوبی~
از طرف:یونگیسلام هوبی~
اره اون اتفاق خیلی خوب بود.
جالبه که بعضی وقتا میتونم اینقد رک باشم،نه؟
تو قراره شاهد جوک های گرانبها و حرف های طعنه امیزم باشی وقتی که شروع کنی به وقت گذروندن با من.
که به زودی اتفاق میوفته،امیدوارم؟
چطوره فردا بعد کالج همو ببینیم؟
شب خوش.
[ارسال شد،11:24]به:یونگی
از طرف:هوبی~خوشحال میشم.
خوب بخوابی یونگی!
[ارسال شد،11:32]
YOU ARE READING
11:11 pm>>>sope
Fanfictionداستان از جایی شروع میشه که یونگی هر شب ساعت ۱۱:۱۱ از یه شماره ناشناس پیام دریافت میکنه ؛)