یک پیام جدید
از طرف:شماره ناشناس
سلام؟
[23اپریل،4:56]یونگی:
شما؟شماره ناشناس:
من تهیونگم بهترین دوست هوبی.یونگی:
چی؟هوبی؟چه اتفاقی براش افتاده؟
حالش خوبه؟
چرا دیگه بهم پیام نداد؟
از دستم عصبانیه؟شماره ناشناس:
خب.چقد سئوال.
متاسفم که اینو بهت میگم ولی.....یه اتفاقی برای هوبی افتاده.یونگی:
منظورت چیه؟شماره ناشناس:
اون تصادف کرده.یونگی:
اون چی؟شماره ناشناس:
متاسفم.یونگی:
اوه خدای من لطفا بگو که حالش خوبه.شماره ناشناس:
اون زنده است.یونگی:
این عالیه،خدایا شکرت،میشه ببینمش؟شماره ناشناس:
از لحاظ تئوری اره،امکانش هست.یونگی:
چیشده؟شماره ناشناس:
اون احتمالا نشناستت.یونگی:
منظورت از این که "اون احتمالا نشناستم"چیه؟شماره ناشناس:
اون چند روز اخیر توی کما بود،وقتی بهوش اومد حتی پدر و مادر خودشم به سختی شناخت و وقتی که من رفتم ببینمش ازم پرسید که من کیم.یونگی:
شاید من بشناسه.شماره ناشناس:
احتمال ریاد نه.
ما برای شیش سال دوست بودیم و اتفاقای زیادی پشت سر گزاشتیم ولی اون من نشناخت.
پس چجوری باید تورو یادش باشه در حالی که به سختی یک سال و نیمه که میشناستت؟
و من فکر نمیکنم یه "رابطه،،، از راه دور،،،،یه ساله،،،که فقط،،،چند بار،،،تو کل سال،،، باهم ،،،بیرون رفتید"
جزو اون چیزای کمی که بیاد مایره باشه.
متاسفم مرد ولی سعی کن واقع بین باشی.یونگی:
اگه امتحانش نکنی نمیفهمی.شماره ناشناس:
من ادم خشنی نیستم،ولی باید واقعیت قبول کنی.قبولش برای منم سخت بود.یونگی:
من هنوزم میخوام ببینمششماره ناشناس:
اگه واقعا این جیرگزیه که میخوای پس برو ببینش.
ولی خودت رو برای این که دوباره بعنوان یه غریبه ببینتت اماده کن.این قراره خیلی دردناک باشه.یونگی:
اره،ممنونم از نصیحتت،بخاطر همه این اتفاقا متاسفم.شماره ناشناس:
اره ممنونم،من یادگرفتم که قبولش کنم.امید هست که حافظه اش برگرده دیر یا زود داره فقط.
و من امیدوارم این اتفاق بیفته.یونگی:
منم این امید دارم،کدوم بیمارستانه؟شماره ناشناس:
بعدا ادرس بیمارستان و شماره اتاق برات میفرستم.
موفق باشی یونگی.یونگی:
ممنون تهیونگ.==========
اگه برسم پارت اخرشم امشب میزارم.
اگه نهم که دیگه فردا میزارمش براتون.😊😊
ŞİMDİ OKUDUĞUN
11:11 pm>>>sope
Hayran Kurguداستان از جایی شروع میشه که یونگی هر شب ساعت ۱۱:۱۱ از یه شماره ناشناس پیام دریافت میکنه ؛)