○Ten¬

488 145 48
                                    

<<<Vote>>>


وقتی لیام همین طور که زین توی بغلش بود و باله بلندش روی شن های خیس ساحل کشیده می شد از آب بیرون اومد ,
موقع طلوع خورشید بود...

لیام پیراهنشو دور بدن زین پیچید تا زمانی که از آب بیرون میاد کسی نبینتش!

"لیام,مردمم به هرحال منو نگاه نمی کردن!"

لیام بی توجه و با جدیت به سمت قصر رفت و می دید چند نفری که توی ساحل بودن با دیدنشون سرشون رو پایین می نداختن و حتی نگاهشون نمی کردن و تعظیم می کردن...

همون مدلی وارد قصر شد و از کنار نایل با چشمای متعجب اما لبخند احمقانش گذشتن

لیام به اتاق زین رفت و پسر رو روی تختش خوابوند و روش خیمه زد

بدون اینکه چیزی بگه لباشو آهسته روی گونش تا کنار گردنش و وسط سینش کشید و بعد دید که پسر چشماشو روی هم انداخته و با لبای نیمه بازش نفس می کشه...

لیام دستشو نوازش وار روی کمرش کشید و بعد شکمشو نوازش کرد

خیلی اروم انگار که برگ گلی رو می بوسه شروع کرد روی گردنش رو بوسه گذاشت...

به سینش رسید و اروم روی نیپلاشو بوسید و پایین رفت

شکمشو گاز گرفت و دستشو روی دو طرف شلوارش گذاشت

سرشو بالا اورد و به قیافه اشفته زین نگاه کرد

"من... تا حالا این کارو نکردم..."

زین بهش لبخند زد

"هر کاری که فکر میکنی درسته انجام بده!"

لیام چند ثانیه نگاهش کرد و بعد اهسته سر تکون داد
شلوارشو از پاش بیرون کشید و اجازه داد خود زین کفشاش و بعد خودش پیراهن و شلوارشو در بیاره

اول چند لحظه بهش خیره موند

تا بعد با لبخند بره و پسرش رو بغل کنه.

..

زین روی گردنشو طولانی بوسید و دستاش که بدنشو کاور میکردن آتیشو توی بدنش میچرخوند...

لیام اهسته روی تخت برش گردوند و بین پاهاش رفت

"باید بهم بگی اگر-"

"لیام,تو عالی هستی!"

زین اطمینان بخش گفت و بهش لبخند زد تا زمانی که دستشو اروم روی دیکش بالا پایین ک

شید

نفس عمیق کشید و چشماشو بست

لیام روش خم شد و روی چونشو بوسید تا بعد به لباش برسه و یه بوسه طولانی روی لباش بذاره

|^|DeluSiVe|^|Where stories live. Discover now