<<<vote>>>
زین و هری کنار هم توی تختی که بهشون داده بودن خوابیده بودن
ولی هر دوشون می دونستن که توی اون وضعیت نمی تونن کاملا بخوابن!و گاهی هر دو متوجه هم می شدن که با شنیدن صدای پا بلند می شدن سمت در یا با صدای حرف زدن این زین بود که پشت در می ایستاد و مطمئن می شد کسی داخل نیاد
اگر شناخته می شدن کارشون تموم بود....روز دوم بود و خورشید تازه خودشو بالا می کشید و جزیره رو روشن می کرد...
زین چشمای طلاییشو به پنجره پشت سر هری که روبه روش خوابیده بود داد
هر لحظه امکان داشت اونا بیان!توی تخت نشست و اهسته دستشو روی صورت امرالد کشید
"می دونم نتونستی بخوابی,ولی حالا دیگه واقعا باید پاشیم,صبح شده و اونا هر لحظه امکان داره بیان سراغمون!"پسر چشم فرفری چشماشو باز کرد و بعد از چند بار پلک زدن به برادرش لبخند زد
"من می رم کمی به بدنم آب بزنم,تو حواست باشه!"
زین گفت و هری پلکاشو اطمینان بخش بستزین سمت گوشه اتاق رفت و وارد بریدگی شد
کاسه سرامیکی بزرگی وجود داشت و خوشبختانه دیشب بعد از تمیز کردن اتاقا می دونست چطور ازشون استفاده کنه!دست چپ و راستشو به ترتیب توی کاسه نگه داشت و با پارچ روشون اب ریخت حس خوبی که باعث می شد از جریان اب روی پوست براقش بگیره باعث لبخندش می شد
صورتشو توش نگه داشت و پارچ اب رو بالای سرش نگه داشت
اب رو روی موهاش و صورتش می ریخت و حس می کرد پوستش داره جون می گیره....سرشو بلند کرد و به اینه بالای سرش نگاه کرد
چشماش برق کمی داشتن و صورتش هنوزم می درخشید"زین!"
یکی از حوله ها رو برداشت و سریع از اتاق بیرن اومد
حالا اونم می تونست صدای پا رو بشنوه...سریع صورت و دستاشو خشک می کرد که صدای در باعث شد هری با اشاره زین بره تا کمی آب به بدنش برسونه
صداشو صاف کرد و وسط اتاق ایستاد
"بله؟"در باز شد و خدمت کار جوان,وارد اتاق شد
"صبح بخیر,مشاور گفتن که تا یک ساعت دیگه پیششون باشید,و همین طور لباساتون رو بپوشید و تا یک ربع دیگه سالن خدمتکارا باشید برای صبحونه!"زین سر تکون داد و بعد از تشکر دید که اون پسر موبلند به اسم نایل از اتاق بیرون می ره
"حس خوبی نسبت به هیچی ندارم!"
چرخید و برادرشو دید که با چشمای براق و صورت درخشانش غمگین نگاهش می کنه"فعلا لباساتو بپوش,قرار شد با هم یه کاریش کنیم دیگه نه؟"
لبخند کم رنگی زد و سر تکون دادیعنی مادر تا حالا متوجه نبودشون شده؟
~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~
YOU ARE READING
|^|DeluSiVe|^|
Paranormal|^Ziam & Larry Mermaid Short Story^| وقتی شاهزاده ی زمین هستی, قوانین زمینی دست بر دهانت می گذارند و از محافظت مردم,آبروی سلطنت, وظیفه شاهزادگی تو در گوشت زمزمه می کنند! وقتی شاهزاده ی دریا هستی, قوانین دریا دست بر دهانت می گذارند و از محافظت مردم...