<<<Vote>>>
لیام به رز که روی تختش راحت خوابیده بود لبخند زد و از اتاق بیرون رفت,
سمت اتاق امرالد رفت که دید با عجله از پله ها پایین رفت
"هری!؟"سمتش رفت و نگاهش کرد که با دو از قصر خارج شد و تمام پریای داخل قصر دنبالش رفتن...
دوید دنبالش و وسط شهر ایستاد تا تمام پریا رو ببینه که سمت ساحل می دون !
با تعجب بهشون نگاه کرد که ناگهان به دریا خیره می شدن و بعد سمتش می دویدن!
تصمیمش رو گرفت و سمت ساحل دوید
که لویی و نایل رو دید که مثل اون کنار ساحل ایستادن و بهشون که لباساشون رو بی توجه توی ساحل در می یارن و می پرن توی اب نگاه میکردن
"چی شده؟"
لویی سرشو با گیجی تکون داد
"تنها چیزی که از حرفای هری فهمیدم,این بود که شاهزاده دریا داره صداشون می زنه!"لیام با ترس به دریا و پریایی که توی آب می پریدن نگاه کرد و بدون توقف سمت کشتی دوید
لویی نگاهش کرد و داد زد
"لیام! صبر کن!"
و همراه نایل پشت سرش دویدلیام کنار کاپیتان که با تعجب بهشون چشم دوخته بود ایستاد و دستشو روی شونش گذاشت
"باید برگردونیم به کموریا کینگدام!"کاپیتان تنها تند تند سر تکون داد و سمت کشتی دوید
لیام برگشت سمت لویی و نایل
"توی قصر بمونید و نایل,لطفا از رز مراقبت کن!"لویی با غرور و افتخار نگاهش کرد و زمزمه کرد
"بالاخره به جایگاه واقعیت رسیدی لیام,برو دنبالش, و یادت نره که تو شاهزاده و شاه کاتان هستی,در کنار شاهزاده دریا حمکرانی می کنی!"لیام محکم و اطمینان بخش سر تکون داد
و سمت گشتی رفتوقتی وسط کشتی ایستاد اب گلوش رو پایین فرستاد و نیم نگاهی به کاپیتان انداخت
نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد
"کشتی رو هم همراه خودتون ببرید,باید زود به کموریا کینگدام برسیم,و این یه دستوره!!"و زمانی که کشتی شروع کرد به حرکت سریع تر از حد معمول
لیام به کاپیتان اشاره کرد که جایی رو محکم نگه داره تا با سرعت باور نکردنی و بادی که توی صورتشون می خوردتوی دریا حرکت کنن و اطرافشون پری ها رو ببینن که توی دریا شنا می کنن و جلوتر از همشون امرالد و امتیست و مارگاریت بودن و در راس اونها...
مادرشون با باله رنگینش که سمت کوریا کینگدام می رفتن...
وقتی کم تر از نیم ساعت بعد کوریا کینگدام توی دیدشون قرار گرفت لیام زمزمه کرد
"صبر کنید تا با قایق بریم!"
YOU ARE READING
|^|DeluSiVe|^|
Paranormal|^Ziam & Larry Mermaid Short Story^| وقتی شاهزاده ی زمین هستی, قوانین زمینی دست بر دهانت می گذارند و از محافظت مردم,آبروی سلطنت, وظیفه شاهزادگی تو در گوشت زمزمه می کنند! وقتی شاهزاده ی دریا هستی, قوانین دریا دست بر دهانت می گذارند و از محافظت مردم...