7

904 183 70
                                    


زندگی همیشه مطابق با خواسته های ما پیش نمیره
تا هفته ی پیش تنها دقدقه ام کنسرت ژاپن و اجرای گرمی بود

ولی الان ....
پوفی کشیدم و با بی حوصلگی کمربندم رو بستم و سرم رو به صندلی هواپیما تکیه دادم
لرزشی که موقع بلند شدن از زمین داشت باعث حالت تهوع ام میشد
بچه ها خیلی بی قراری میکردن و دوست داشتن همراهم باشن ولی منیجرا
صلاح دونستن که بچه ها تو کره بمونن
و من به همراه تیمی که کنارم بود برای درمان به آمریکا برم
با تکاف هواپیما نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و حالم بد شد دست انداختم و کیسه ی تهوع که کنار دستم بود رو برداشتم
یه مهماندار خوشگل ازم پرسید که چیزی نیاز ندارم
ازش اب خواستم و یه دقیقه بعد بطری اب معدنی تو دستم بود
گوشیم رو که رو حالت پرواز بود روبرداشتم و رفتم تو گالری تک تک عکس هام رو نگاه میکردم و با هر عکس هزار خاطره به ذهنم میرسید
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید که با دست پاکش کردم
گوشی رو خاموش کردم و سعی کردم بخوابم
با دستی که تکونم میداد بیدار شدم
-هان؟ چیشده؟
+هواپیما داره میشینه بیدار شو

مگه چندساعت خوابیده بودم اصلا مگه من خرسم که انقدر خوابیدم
خودم رو تو جام جا به جا کردم و دستی به چشمام کشیدم
................
دوش مختصری گرفتم و خودم رو با حوله انداختم رو تخت
دوست نداشتم از جام بلند بشم
ولی باید حاضر میشدم تا برم کلینیکی که منیجرها معرفی کردن
قرار بود منیجر پارک هم همراهم باشه
حس سنگینی داشتم ولی بلند شدم و لباس هام رو عوض کردم
با صدای زنگ گوشیم به طرف لابی هتل رفتم
چون میدونستم منیجر پارک اونجا منتظرمه
مسیر هتل تا کلینیک با تاکسی بیشتر از ۱۰ دقیقه نبود
دکتر گابریل استارک نگاهی به برگه های ازمایش و پرونده ی پزشکی که دکتر هو برام ساخته بود انداخت
گفت که نظر دکتر هو قطعی نیست و آزمایش دوباره برام نوشت و همین طور سنوگرافی برای تشخیص غده ی احتمالی

در تمام مدت ازمایش ها
منیجر پارک همه ی کار ها رو برام انجام میداد و من فقط از اتاقی به اتاق میرفتم
توی سالن انتظار چندتا زن باردار ایستاده بودن منتظر نوبتشون بودن
همش چشمم رو ازشون میدزدیدم
اونها هم با تعجب نگاهم میکردن

نمیدونم چند تا لیوان آب پشت سر هم خوردم و چه قدر طول و عرض سالن رو راه رفتم تا نوبتم بشه

منیجر پارک بهم اشاره کرد که نوبت منه
منیجر برگه ی دکتر استارک رو به دکتری که قرار بود ازم سونو بگیره داد
با اشاره اش
دکمه های لباسم رو باز کردم و رو تخت دراز کشیدم

زمانی که دکتر ژل رو به شکمم زد و دستگاه رو به حرکت در اورد مور مورم شد حس بدی داشتم حسی شبیه حس زنهای حامله😑

دکتری که داشت معاینه ام میکرد با تعجب به صفحه مانیتور نگاه میکرد
در اخر نتونست جلوی خودش رو بگیره و در حالی که نمیتونست جلوی هیجانش رو بگیره دستیارش رو که داشت حرفهاش رو تایپ میکرد صدا کرد
حرفهاشون انقدر تند هیجانی شد که دیگه نمیفهمیدم چی میگن
نگاهی به قیافه ی البالو گیلاسیه منیجر پارک انداختم"چیشده؟"
منیجر پارک در حالی که با گیجی منو نگاه میکرد گفت"میگن که ضربان قلب داره"

چی وات د فاک چی گفت این الان

میخواستم از جام بلند بشم که دکتره یه چی بلغور کرد که نفهمیدم ولی هلم داد و مجبورم کرد بخوابم رو تخت

چند لحظه بعد صدای تاپ تاپی توی اتاق پیچید

من گیج و سر درگم بودم

قیافه ی دکترا شبیه بوزینه ایی بود که سعی داشتن با سنگ نارگیل بشکونن

منیجر پارک هم که نگم بهتره چشماش مثل وزغ زده بود بیرون هر لحظه ممکن بود از حال بره

استین لباسش رو کشیدم"چیشده؟"
+هان... اره...هیچی..یعنی چیزه... و بدون حرف از اتاق خارج شد

--------****

برگه ی آزمایش رو با تعجب نگاه کردم
دوز صدام ناخداگاه رفت بالا
+ووواااااتتتت د فااااااااااک؟!
این ازمایش اشتباهه کجای دنیا دیدی مرد حامله شه؟
پرستاره تشر اومد"هییییییس چه خبرتونه اینجا بیمارستانِ"
-اولا اینجا ازمایشگاهه دوما اخه این چیه؟
و داشتم رسما برگه رو میکردم تو حلقش
-پرستاره برام پشت چشم نازک کرد
"مگه من حامله ات کردم که دادش رو سر من میزنی زیادم حرف بزنی مامور امنیت جلوی درو خبر میکنم"
منیجر پارک رسما محو شده بود فکر میکردم رفته تو شوک
ولی صداش از پشت سرم اومد"مجبور شدم به بقیه خبر بدم"
داد زدم "به کیاااا خبر دادی😱"
+نترس فقط منیجر لی و منیجر یانگ و...یه ایمیل به کمپانی
-فاک میخوای یه توییت تو توییتر هم بزار من میگم نره تو میگی بدوش
اصلا این دکتر من کووو

یاااا خدایا شوخیت گرفته؟؟
همون سرطان داشتم که بهتر بود
چرا زندگیم شده شبیه فیلم های کمدی

یکی من نیشگون بگیره میخوام از خواب بیدار بشم

________________________
این پارت و دقیقا همون موقع که پارت قبل رو اپ کرده بودم نوشته بودم و فقط خدا میدونه چشمم به واتپد خشک شد که شما منو به شرط ووت برسونید اما خب انقدر طول کشید که هم من یادم رفت چی میخواستم بنویسم و هم اینکه این پارت  بدبخت نصفه موند
و هم اینکه واتپدم به مشکل خورد

بیانیه ی اسلاید بعد به شدت مهم
من هنوز منتظرم ببینم چی میشه

دوستتون دارم لاولیا

Love is not a sinDove le storie prendono vita. Scoprilo ora