Time pov:
با بیرون اومدن هوسوک از اتاق از جاش بلند شد و رفت سمتش ، دستکشای لاتکسشو از دستش درآورد و گوشی پزکیشو داد به مونی.
-وضعیت جسمی جفتشون استیبله و جای نگرانی ای نیست اما مونی پسر بزرگتره یه چیزیش عادی نیست.
سوالی نگاهش کرد که ادامه داد :
-جای هیچ زخمی رو بدنش نبود در حالی که تو گفتی کتف و کف دست چپش زخمیه.
کنارش زد و رفت تو اتاق و درو بست ، جین روی تخت خواب بود وآروم به نظر میرسید. سمتش رفت و دست و کتفشو چک کرد ؛ هیچی نبود! حتی یه کبودی کوچیک!
توجهش به موهای قهوه ای رنگش جلب شد که رو پیشونی سفیدش پخش شده بودن قلبش به شدت میخواست بره و لمسش کنه و منطقش سرش داد میکشید که چه دلیلی برای این کار داره. اما در آخر این قلبش بود که پیروز شد.
پوست صورتشو لمس کرد و موهاشو از پیشونیش کنار داد. قلبش داشت خودشو به قفسه سینه اش میکوبید و فریاد میزد که اون پسرو میخواد. درست یا غلط میخواد برای اون باشه. به خودش که اومد داشت پیشونیشو میبوسید!
فورا عقب کشید و از اتاق بیرون زد و به سمت طبقه پایین رفت. هوسوک روی یکی از راحتیای وسط نشیمن نشسته بود و مشغول نوشیدنی تو دستش بود ، رفت کنارش و اونم لیوانی برداشت و بهش ملحق شد ، خنکی یخا روحشو جلا میدادن اما بی قراریشو آروم نمیکردن. هوسوک بعد از خوردن نوشیدنیش از جاش بلند شد و اومد سمتش
-ته قبل رفتنش گفت پای توام آسیب دیده بذار یه چکی بکنم.
سری تکون داد که جلوی پاش نشست و پاچه شلوارشو بالا داد.
-اوه اوه اساسی پاتو داغون کرده که کبودی ای به این بزرگی رو پاته.
آره ای گفتش که گفت
-ممکنه دردش زیاد باشه تحمل کن.
بی صدا نگاهش کرد که همون کارایی که اون برای جین انجام داده بود رو هوسوک انجام داد ؛ دردش طاقت فرسا بود و به زور خودشو کنترل میکرد که داد نزنه. زورش به لیوان تو دستش رسید و تمام دردشو روی اون خالی کرد که تو دستش شکست...
.
.
.
با حس سنگینی سرش چشمامو باز کرد ؛ حس کرد سرش از هجوم یه دفعه ای افکارش میخواد منفجر بشه. از جاش بلند شد که در باز شد و ته اومد تو ، با دیدن جین که نشسته رو تخت اومد سمتش
-خوبی سوکجینا؟ بیدار شدی؟
این وسط هیچکس تقصیری نداشت اونا همشون فقط از هویتشون حفاظت کرده بودن وجای دلخوری برای هیچکس نبود ؛ لبخندی بهش زد
-خوبم ته ، کوک کجاست؟ حالش خوبه؟
سری تکون داد
-آره خوبه تو اتاق من خوابه.
YOU ARE READING
𝐎𝐥𝐨𝐧𝐠𝐝𝐨 𝐈𝐬𝐥𝐚𝐧𝐝𖦆
Fanfiction°°اون اینجا بود ، درست کنار من پوست سفیدش چشمای تیله ایشو درخشان تر از قبل نشون میدادن. اون کسی بود که داشت عضو جدید خانواده من میشد. انرژی جدیدی که وارد زندگیم شده بود و منبعش جین بود و من باید ازش محافظت میکردم؛ چون اون جفت من بود.... ⇝ 𝑵𝒂𝒎𝒆 :...