Part 10

152 34 0
                                    

صدای دادش همه جارو برداشته بود ؛ ایوان توی اتاقش رژه میرفت و سعی میکرد تمرکز کنه تا راه چاره ای پیدا کنه. نگرانیا از هر طرف گریبان گیرش شده بودن و نمیدونست به کجا پناه ببره ، زمان زایمان همسرش نزدیک بود و خبریم از خواهرش نداشت و حالا با طناب پوسیده اون پیرمرد به چاهی رفته بود که عمقش معلوم نبود.

دستشو لای موهاش فرو برد و سعی کرد تمرکز کنه ، شاید میتونست راه چاره ای پیدا کنه.

جیمین ، ته و کوک کنار درخت نشسته بودن ؛ باد ملایم و خنکی میوزید که روحو نوازش میکرد و آرامشو با صدای درختا لا به لای هوای مطبوع بهاری به وجودشون تزریق میکرد. نگاهی به ته و کوک انداخت که نرم نرم باهم پچ پچ میکردن و لبخند نمکینی زد که ته دستی به شونه اش زد

-مستر فداکار!

چشمی براش چرخوند که کوک خنده ای کرد

-اذیتش نکن ته.

ته ام همراه کوک خندید

-جیمین شی میتونی یه کاری برامون بکنی؟

ابرویی بالا انداخت

-من برای جمع فداکاری میکنم اما برای تو نه!

مشتی به بازوش زد که صدای خنده جیمینم بلند شد.

نگاهی به کوک و ته که آروم از لایه محافظ بیرون خزیدن انداخت. خنده ای به ته که حالا به یه گرگ خاکستری عظیم الجثه شیفت داده بود و کوک کوچیکتر از همیشه کنار گوشش پر میزد کرد و سعی کرد زیر نور ملایم آفتاب که از لای شاخ و برگ درختا به صورتش میزد چرتی بزنه.

همه چی آروم بود.

نگاهی به جیمین که زیر درخت خواب بود انداخت ، سری تکون داد و خواست بره سمت عمارت که با صدای ناله جیمین برگشت سمتش و با تعجب نگاهش کرد. رنگ صورتش زرد شده بود و ناله میکرد ؛ انگار داشت کابوس میدید.

پوفی کشید و رفت سمتش ؛ کنار درخت نشست و با دستش بازوی جیمینو گرفت و تکونش داد

-جیمین بیدار شو.

تغییری اتفاق نیوفتاد

دوباره ولی اینبار محکمتر تکونش داد

-جیمین شی بیدار شو.

با باز شدن چشمای جیمین دستش از رو بازوش سر خورد و با تعجب نگاهش کرد

-خوبی تو؟

اما با حرکت بعدی جیمین که دستاشو رو گوشاش گذاشت و کلمات نامفهومی گفت با عجله از جاش بلند شد و قدمی عقب رفت. سعی کرد آروم باشه و حداقل به جبران جریان هوسوک اینبارو خودش بتونه موقعیتو هندل کنه.

با نزدیک شدن جیمین بهش لایه محافظی دور خودش کشید ، نفس عمیقی کشید و پا جلو گذاشت

-جیمینا میدونم چیشده ، میدونم خودت صدامو میشنوی و میخوای بیای بیرون. تو میتونی پسر ، اون صاحب ذهن و روحت نیست که بهت دستور بده و وادار به انجام کاری بکنتت که نمیخوایش. پس به حرفم گوش کن تو میتونی هوم؟

𝐎𝐥𝐨𝐧𝐠𝐝𝐨 𝐈𝐬𝐥𝐚𝐧𝐝𖦆Where stories live. Discover now