Time Pov:
همه جا آروم بود اما ایوان و جوسانگ آشفته تر از همیشه در حال بحث بودن ، پیرمرد از شدت عصبانیت لباشو میجوید و مرد جوان از شدت نگرانی توام با عصبانیتش مشتای محکمی به دیوار کنارش میزد و هر از گاهی داد میکشید.
اما جیمین یه گوشه آروم نشسته بود و نظاره گر بود ؛ تصمیمشو گرفته بود و بدون هیچ ترسی پاش بود.
آروم و بدون سر و صدا از مخفیگاه بیرون اومد و راه خونه ی کیم دوهیون یا الان بهتر بود بگه کیم نامجون رو پیش گرفت ، تا حالا تو زندگیش از تصمیمش انقدر مطمئن نبود!
اگر شیفت میداد عموش میفهمید پس باید همه راهو پیاده میرفت ، یعنی تقریبا کل شب.
از این طرف اما همه چی تو عمارت کیم تحت کنترل بود. هوسوک از شدت نگرانیش ده دیقه یکبار وضعیت تهیونگ و کوکی رو چک میکرد ، یونگی محافظای دور عمارتو سازماندهی میکرد و در حال درست کردن استراتژی جدیدی بودن ، اما نامجون نگران بالای سر جین بود که تقریبا از شدت تب پوست بدنش داشت میسوخت. اون میتونست از پس این مرحله ام بر بیاد. انگار نگرانیا برای مونی تمومی نداشتن! قلبش هنوز از شدت شوک وارد شده درد میکرد. تصور نبودن هر کدوم از پسرا اونو تا مرز جنون میبرد چه بسا اگه جین یا تهیونگ بودن.
چشمای جین که باز شد و دستش صورت بی حال نامجونو لمس کرد بدون هیچ اختیاری چشماش مثل یه دستگاه قطره های اشکشو بیرون ریختن. بی حال بود اما نامجون الان لازم داشت که به یه نفر تکیه کنه و چه کسی بهتر از جین؟
-گریه کن مونی ؛ روحت سبک میشه. خیلی تحت فشار بودی امروز.
و در این حین اونو کشید کنار خودش ؛ دستشو دور شونه هاش انداخت و سرشو رو شونه اش گذاشت. بازوهاشو با سرانگشتاش لمس میکرد و سعی میکرد نذاره مونی متوجه اشکای اون بشه.
با منظم شدن نفساش رو سینه اش لبخندی زد. میدونست فعلا همه چی آرومه پس سعی کرد به روحش استراحت بده تا سری بعد دیگه همچین اتفاقی رخ نده.
.
.
.
یونگی خواست بره تو اتاق تهیونگ که با دیدن هوسوک که نیشش تا بناگوش باز بود و با تمام وجودش چسبیده بود به در سرجاش وایساد.
هوسوک با دیدنش در حالی که معلوم بود صداشو با زور کنترل میکنه اومد طرفش
-دارن همو میبوسن بهتره بریم یونگیا.
ابرویی بابا انداخت
-و اگه من نیومدن بودم تو همچنان گوش وایساده بودی نه؟
-سخت نگیر یونگی شی.
وچشمکی زد و رفت طبقه پایین. نا امیدانه سری تکون داد و دنبالش رفت.
YOU ARE READING
𝐎𝐥𝐨𝐧𝐠𝐝𝐨 𝐈𝐬𝐥𝐚𝐧𝐝𖦆
Fanfiction°°اون اینجا بود ، درست کنار من پوست سفیدش چشمای تیله ایشو درخشان تر از قبل نشون میدادن. اون کسی بود که داشت عضو جدید خانواده من میشد. انرژی جدیدی که وارد زندگیم شده بود و منبعش جین بود و من باید ازش محافظت میکردم؛ چون اون جفت من بود.... ⇝ 𝑵𝒂𝒎𝒆 :...