Friends

860 237 88
                                    


"پس داری بهم میگی تو کل تعطیلاتت رو توی اتاق مشغول دیدن سریال بودی؟"

هری با گیجی پرسید و میز کافه ی کوچیکی که توش
کار میکرد رو تمیز کرد.

"به طور کلی؟" لویی جواب داد و سعی کرد بفهمه چرا این غریبه میخواد باهاش ارتباط بگیره‌. محض رضای خدا اون فقط میخواست یکمی قهوه بخوره و بره خونه!

"و هیچ دلت نخواسته که با دوستات وقت بگزرونی یا ی همچین چیزی؟" پسر چشم سبز وقتی که محو زیباییه پسر خجالتی بود دوباره پرسید.

"خب، من ی عالمه با مونیکا، راس، فیبی، جویی و چندلر بهم خوش گذشت." لویی به جوک بی مزه خودش لبخند زد. ( کارکترای سریال فرندز )

"خب پس تو واقعا یکاری تو تعطیلات انجام دادی؟"
هری با گیجی پرسید. اون واقعا جوک لویی رو نفهمیده بود ولی این جلوشو نگرفت و به لاس زدن با اون پسر چشم ابی ادامه داد.

"تو باید خیلی کارای بیشتری بکنی تا بتونی منو بدست بیاری فرفری" لویی بیخیال قهوه شد و هریه گیج اما مصممو ترک کرد.

*****************

خب اینم از اولین پارت امیدوارم خوشتون بیاد

پارتا همیشه انقدر کوتاه نیست و یخورده بلندتر و قشنگتر میشه صبور باشید قشنگا 

هفته ای دوبار آپ میکنم و بعدش ی بوک زیامه❤💛

Obsessed [L.S]Where stories live. Discover now