بعد از تقریبا سه روز نرفتن به کافه، هری و لویی بالاخره همو تو سوپرمارکت دیدن. مادر لویی اونو اورده بود تا بهش کمک کنه خریدای خونه رو بیاره و اونجا هری رو دیدن، دست و پا چلفتی ولی جذاب.
هری از قبل لویی رو دیده بود ولی نمیتونست سر صحبت رو باهاش باز کنه، چون کامان اون لوییه. اون باسن گردش، شیطونیاش ، چشمای آبی و شگفت انگیزش، موهای نرمش، لبخند کیوتش، همه ی اینا هری رو دیوونه میکردند.
"سلام لویی" هری بلاخره شروع به صحبت کرد وقتی که مامان لویی برای پیدا کردن یچیزی از اونجا رفت."خیلی ممنون برای لو دادن داستان سریال"
"پس تیکه انداختنم بلدی؟" لویی مغرورانه لبخند زد و سعی کرد هری رو که خیلی هوس انگیز لب های قرمزشو گاز میگیره نادیده بگیره.
"من ۱۴۷ پوند پوست رنگ پریده و استخوان های شکننده دارم، تیکه انداختن تنها سلاحمه" هری گفت و خوشحال بود که دیالوگ ها یادش مونده.
(I'm 147 pounds pale skins and fragile bones. Sarcasm is my only defense.
(دیالوگ استایلز استیلینسکی تو سریال تین ولف ، کاور
"استایلز استیلینسکی بهترین دیالوگ هارو داره استایلز. تین ولف جزو بهتریناست اینطور نیست؟" پسر کوچیکتر گفت.
وقتی دو پسر بالاخره شروع به فهمیدن هم کردن، مادر لویی یهو ظاهر شد و صحبتشون رو قطع کرد.
"تو کافه میبینمت استیلینسکی" و هری در جواب دست تکون داد.
*******
مرسی که میخونید🥺😍
ووت و کامنتم یادتون نره پیلیز
آپ بعدیم پنج شنبست
بوس به همتون
بای💚💙
YOU ARE READING
Obsessed [L.S]
Fanfictionلویی کل وقتشو با سریال دیدن میگذرونه و هری هر کاری میکنه تا قلب لویی رو بدست بیاره حتی اگر مجبور باشه دیالوگ سریال های مورد علاقه ی لویی رو حفظ کنه.