_جیمینا نه نمیشه اگر زنده بمونه دکترا گفتم قطعی میمیری
با گریه و داد میگفت
+تهیونگ ازم میخوای بچه ای که توم رشد کرده قبلش داره میزنه رو بکشم؟؟ نمیتونم اون بچه منه فقط یه ماه مونده
_جیمین میمیری لعنتی نمیخوام از دستت بدم
+تهیونگ خواهش میکنم از بچمون خوب مراقبت کن
_هق.... این... هق... تنها... هق... حرفته؟
+آره! هر دوتونو دوست دارم
{یک ماه بعد_روز به دنیا اومدن بچه و مرگ پارک جیمین}
_بزار خوب نگاهت کنم، بزار تموم اجزای صورتتو به یاد بسپرم
+تهیونگ قول میدی بهم نزاری ناراحت بشه؟
_قول میدم
پرستار برای بردن جیمین اومد
#لطفا سریع تر
تهیونگ برای بار آخر لباشو رو لبای خیس جیمین گذاشت
مزه بوسشون پر از دلتنگی بود از الان دلشون برای همدیگه تنگ شده بودچرا روزگار با اونا اینجوری تا کرد؟
چرا نتونستن قشنگ مزه عشقو بفهمن؟
با رفتن جیمین از در اتاق یک تکه بزرگه از قلب تهیونگ هم باهاش رفت
{بعد دو ساعت}
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
تهیونگ کاملا یه مرده متحرک شده بود
چون مطمئن بود جیمینش مرده
_دکتر دخترم سالمه؟
٪بله کاملا سالمه
_آها ممنون
اومد بره سمت اتاق نوزادان که با صدای دکتر برگشت
٪آقای کیم
دکتر با خنده گفت
_ب... له؟
٪همسرتون هم تا چند ساعت دیگه بهوش میان حالشون کاملا خوبه
_چ... ی؟ زنده موند؟
٪بله
دکتر با لبخند گفت و تهیونگ رو تنها گذاشت
تهیونگ با عجله سمت اتاق جیمین رفت
جیمینش زنده بود
عشق زندگیش زنده بود
در اتاق رو باز کرد و همسر خوشگلشو دید
حدودا دوساعت بعد جیمین چشماشو باز کرد
{جیمین}
تا چشمامو باز کرد تهیونگو دیدم که با یه نوزاد تو بغلش داره راه میره و باهاش حرف میزنه
این واقعی بود یا رویا بود؟
+تهیونگ؟
_جیمینا بهوش اومدی؟؟؟
+من زندم؟
_معلومه که زنده ای عروسکم
به بچمون نگاه کردم چقدر معصوم تو بغل باباش خواب بود
_بیا بغلش کن!
با آرامش تمام بچه رو داد دستم
اون دختر کوچولو منه مال خوده خودم و البته برای تهیونگ
+خیلی خوشگله
_یااا من خوشگل ترم
خندم از کارای تهیونگ گرفت
بلخره خانواده کوچیک کیم تونست رنگ خوشبختی رو ببینه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی ناراحتم اصلا ووت نمیدین!
از کامنت که اصلا خبری نیست 😫
یکم انرژی بدید دیگه من گه انقدر زود آپ میکنممم 😫😫😫

YOU ARE READING
min min
Poetryهایییییی وانشات های ویمین عر گوگلیم ✨🍃 حمایت کنیدددددد o(╥﹏╥)o بیشترم امپرگ😁😁