جشن

594 170 40
                                    


تو راه برگشت هم سکوت برقرار بود...

و تهیونگ خودش رو لعنت میکرد که چرا اون هم پسرک رو بغل کرده بود الان پسرک راجع بهش چه فکری میکرد...

+گردش خوبی بود ولی تو بهم یه خوراکی بدهکاری.......

با یادآوری اولین ملاقاتشان لبخند محوی زد

-هرچی پسر زیبام دستور بده...

پسرک باز هم لبخند زد نمیدونست چه چیزی در این مرد وجود داشت که نمیذاشت ایرادی به این رفتار های صمیمانه اش بگیره....

حالا که فکرش را میکرد خوشحال بود که از نظر اون مرد زیبا بود....

- من الان برمیگردم...
+اوکی...زود برگرد....

با لبخند از ماشین فاصله گرفت از اینکه جونگ کوک ایرادی به حرف هاش نمیگرفت خوشحال بود .....

با دوتا آیس لاته و کیک شکلاتی برگشت تو ماشین...

-خدایا چقدر سرده...

در حالی که به جون آب و هوا غر میزد بخاری رو روشن کرد و خوراکی ها رو به دست جونگ کوک داد و ماشین رو روشن کرد......

+میدونستی وقتی که غر میزنی شبیه پیر مردای هشتاد ساله میشی..؟

با پوکر ترین قیافه ای میتونست نگاهی به پسرکش که داشت آیس لاته اش رو میخورد انداخت.....

- به من میگی پیرمرد....میدونی چند نفر حاضرن الان جای تو باشن فقط بهشون سلام کنم...از دست این آدمااا......

از حرص خوردن مرد حسابی لذت میبرد و در حالی که کیکش را باز میکرد آهنگی رو پلی کرد....

(dream glow)
*******

بالاخره رسیدن .....

+ممنون که منو به گردش بردی و برام خوراکی خریدی به لطف تو روز خوبی رو تجربه کردم...

-خواهش میکنم منم ممنونم که همراهیم کردی...

+اوکی پس فعلا...

پسرک به سمت هتل برگشت تا واردش بشه....اینجوری نمیشه باید یه کاری میکرد...به سرعت از ماشین پیاده شد و دوید دست پسرک رو گرفت......

جونگ کوک با تعجب برگشت و نگاهی به تهیونگ انداخت
+اتفاقی افتاده؟
-آخر هفته سالگرد ازدواج دوستمه باهام بیا.....

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت...شتتت...گند زده بود....آخه خدا لعنتت کنه تهیونگ این چه طرز درخواست کردنه....

-آم...منظورم اینه که خوشحال میشم همراهیم کنی.....

خنده ای بخاطر دستپاچه بودن تهیونگ کرد اون مرد خوب میدونستی چطور در این جذاب بودن کیوت و معصوم هم باشه.....

still with you[completed]Where stories live. Discover now