𝐄𝐩 18

1.1K 252 122
                                    

" آره دوسش دارم ، اصلا میدونی دیوونشم "

بکهیون ادای آدمایی که به ظاهر به حرف طرف مقابلشون توجه نشون میدن رو درآورد و با لبای خط شده چندباری سرتکون داد.
‌وضع جالبی نبود وقتی داشتن از کمپانی دور میشدن ، هیچ قرار تو کافه‌ای نداشتن و تهِ پا شل کردناشون تو خیابونا این شد که سر از یه دکه‌ای درآوردنُ تا خودِ الانی که کای برای بار هزارم داشت از دوست داشتن اوه سهون هزیون میگفت گوشای بکهیون لطف کرده بودن تا زمانیکه به خونریزی نیوفتادن به اون جملات تکراری گوش بدن.

همونطور که گوشاش پذیرای ناله‌های کای بودن لیوانِ کوچیکِ شیشه‌ای که توش تا نیمه سوجو بود رو با انگشتای کشیده و ظریفش چند دور چرخوندُ کمی از اون مایع بی رنگ رو مزه کرد.
" تلخ و زننده "

ذهنش فقط همین یه ریکشنُ از خودش نشون داد ، درواقع اون تایم جزء محدود زمانایی بود که بکهیون دکمه‌ی پرواز مغزش رو میزدُ بهش اجازه میداد استراحت کنه و فقط اتفاقایی که تو زمان حال براش میوفته رو درک کنه ، البته شاید.

_ چرا بهم توجه نمیکنی؟ چرا هیچکدومتون باور نمیکنید که من عاشق سهون شدم؟
حواس بکهیون با شنیدن صدای ناله‌ی پسر دوباره بهش جمع شدُ چشم دوخت به نگاه خمار و مستش.
_نمیتونم باورکنم احساسی که داری اسمش عشق باشه

انگار که داره با خودش حرف میزنه حرفاشُ زمزمه طور به لب آورد وگرنه پسر مست جلوش که درکی از جمله فیلسوفانش نداشت.
مردمک سرگردونش لحظه‌ای که کای لبای قلوه ایشُ لیسید به اون سمت تغییر مسیر داد و تو همون نقطه توقف کرد پسرِ جلو چشماش زیادی هات بود و داشت وسوسه میشد تا اغواش کنه (تکخنده‌ی آرومی کرد) هورنی بودن خودشُ قبول داشت ولی باور اینکه کای عاشق سهون شده باشه منطقی نبود اون فقط بخاطر میل به همجنس خودش جذب بادی خوش تراش مرد و اون پایین تنه‌ی پرو پیمونش شده بود.

میل جنسی احساسی بود که خیلیا با عشق اشتباه میگرفتنش ، حتی خودش با این سابقه‌ی درخشانش نتونسته بود در اون حد ، عمیق با کسی رابطه داشته باشه فقط درحد چندتا لمس لحظه‌ای.

صدای خوردن لیوان به بطری شیشه‌ای سوجو کافی بود تا از افکاری که مثلا قرار بود جلوشُ بگیره بیرون بکشه.
کای در تلاش بود با حرکت مورچه‌ایِ دستاش لیوان بعدیُ برای خودش پرکنه و وقتی بکهیون متوجه این قضیه شد بسرعت بطریُ از دسترس دستاش دور نگهداشت:
_دیگه کافیه پسر

بهش تذکر دادُ لیوان نصفه‌ی خودشُ یسره بالا دادُ حین بلند شدن از جاش صورتش درهم شد.
_بلندشو باید بریم
دوباری شونه‌ی کای رو برای ضربه زدن هدف گرفت و سمت صاحب دکه‌ای که توش چادر زده بودن رفت تا پول سوجو و یه ظرف کیمچی که خورده بودنُ بده.
کیف پولش رو از جیبش بیرون کشیدُ دوتا اسکناس کف دست مرد گذاشت.
_میخوای براتون تاکسی بگیرم؟

My Ideal BoyfriendWhere stories live. Discover now