𝐄𝐩 21

772 220 79
                                    

با توقف ماشین پلکای بسته‌شُ با کنجکاویِ اینکه کجا هستن باز کرد ، چشماش خیلی آروم برگشتنُ دیدن اینکه کنار یه رستوران توقف کردن باعث شد هندزفری رو از داخل گوشش بیرون بکشه و بعد از مینهو با عجله از ماشین بیرون بیاد.

از پشت ماشین به صورت ماسک زده‌ی هردوشون نیم نگاهی انداختُ یکم طول کشید تا به خودش بیادُ با موقعیت الانش اوکی شه.
رفتنشون رو با چشمای خسته‌ دنبال کرد و بعد از اینکه مطمئن شد اون دوتا بازیگر سیریش وارد رستورانِ خلوتِ دم جاده شدن با بالا بردن دستاش بدن کوفتش رو حسابی کشید و آه بم و کشداری از بین لبای بی رنگش در رفت.

_اگه گشنه نبودم محال بود که پامو توی اون رستوران کوفتی بذارم.
با حرص از پشت ماشین لگدی با پاش به زمین انداختُ با قیافه‌ای که انگار از چندتا جنگ شکست خورده برگشته به سمت اون مکان شیک و خوشمزه قدم برداشت.
با رسیدن پشت در شیشه‌ایِ بزرگ رستوران نفس عمیقی کشید و سرش رو چرخوند تا اون دونفرُ پیدا کنه ولی اون وسط چشماش رو نگاهای خیره‌ی یسری از رهگذرایی که برای غذا خوردن به اونجا اومده بودن ثابت موند و کمی متعجب شد اما درنهایت فهمید اونا بدون اینکه بخواد زحمت بکشه راهنماییش میکردن فقط کافی بود مسیر نگاشونُ دنبال کنه.

بطرفشون قدمای سستی برداشتُ وسط اضطرابی که داشت به خودش تحمیل میکرد تونست پرش پشت‌سرهم پلک راستش رو حس کنه.
"فاک بهشون"
با واقعی ترین حس قلبی‌ای که توی اون لحظه داشت تو دلش بهشون ناسزایی گفت و وقتی خواست پشت میز روی صندلی بشینه صدای نحس اون حرومزاده در اومد.
_برو سفارشتُ بده بعد بیا بشین پشت میز

موقع شنیدن حرفای آرومش تو زاویه‌ی نود درجه‌ خشک شد و زمانیکه نطقش تموم شد به خودش اومد ، با خجالت از بی دست و پاییش سعی کرد موقع دورشدن ازشون برای سفارش دادن حداقل کمی اعتماد به نفس داشته باشه تا بیشتر از این مورد تمسخر قرار نگیره.
" پارک حرومی خودم به موقع حالتُ میگیرم "

_باهاش بهتر حرف بزن چان دارم بهت اخطار میدم
مینهو با اخمای درهمی بهش هشدار دادُ نگاه سنگین و خیره‌ی چان رو با عوض کردن مسیر نگاش نادیده گرفت.
_عاشقانه هاتو برای خودت نگهدار و فکرنکن درحدی هستی که میتونی بهم دستور بدی.

اینبار اخمای چان هم درهم شدُ با برگشتن صورت مینهو سمتش ، هردو مرد با نگاهای گرسنه‌ای بهم چشم دوختن.
_نمی‌فهمم دلیل تنفرت از بکهیون چیه؟ ولی فکرنمی‌کنی دیگه داری خیلی بچگانه رفتار میکنی؟
چان پوزخند صداداری زد:
_بچگانه؟ هاهه ، وقتی از چیزی خبرنداری بیخود برای خودت دادگاه عدالت نساز.
مینهو با قیافه‌ی جدی خودشُ جلو کشید:
_باشه پس بهم بگو قضیه چیه تا بفهمم کجای کارم اشتباه بوده.
مکثی کرد و نگاش با دیدن قیافه‌ی مصمم مینهو بسمت فضای باز پشت پنجره برگشت:
_نمیتونم بهت چیزی بگم
_شاید اصلا چیزی برای گفتن وجود نداره..-

My Ideal BoyfriendDonde viven las historias. Descúbrelo ahora