𝐄𝐩 23

734 222 82
                                    

_از خونه‌ی من گمشو بیرون

با صدای داد چانیول ، بکهیون از بستن تک دکمه‌ی بلوزش منصرف شد و همونطور که نیم نگاه خجالت زده‌ای به صورت مرد مینداخت از اتاق و بعد اون از خونه پاشُ گذاشت بیرون.

کنار در ورودی خونه‌ باغِ پارک لحظه‌ای دست از قدم برداشتن کشید و به فکر فرو رفت ، تصویر رگای بیرون زده‌ی اون حرومی یه حس کششی بینشون برقرار میکردُ جالبیش اینجا بود ، با اینکه میدونست این احساس فقط از طرف خودشه هردفعه دنبال راهی میگشت تا مرد رو مال خودش کنهُ وقتی تهش دوباره سرخورده میشد یچیزی از درون مدام اذیتش میکرد ، ‌اینکه اون مرد انقدر باهاش سرد برخورد میکرد که یکی مثل بکهیون که انقدر بیخیال همه چی بود هم به این فکر بیوفته که تو زندگیِ قبلیش چه گناهی کرده که پارک اینطور از دستش عصبانیه ، اما از طرفی مطمئن بود اگه کل زندگیش رو فکرکنه هم هیچوقت به نتیجه نمی‌رسه که اون مرد رو کِی و کجا ملاقات کرده وَ همین جدای از تمام دردسراش بشدت اعصابش رو بهم می‌ریخت.

‌وسط فروپاشی ذهنیش به محض شنیدن صدای در سالن ، عین کسایی که مچشون رو گرفتن با چشمای وحشت کرده به اون سمت سر برگردوند.
اوه!! " چرا هنوز اینجا ایستاده بود؟ "
دیدن پارک چانیولی که حتی اخماش از اون فاصله هم به چشم میومد باعث شد از درون قالب تهی کنه و این سوالُ از خودش بپرسه.

‌وقتی مرد بازیگر تصمیم گرفت بهش نزدیکتر شه و همونقدر جونی که تو تنش مونده بود رو هم ازبین ببره بکهیون متوجه شد که دیگه از یجایی به بعد نفس کشیدن رو یادش رفته.

چانیول تو یه قدمیش ایستادُ اخمش حتی پررنگتر شد:
_مگه بهت اخطار نداده بودم از مینهو فاصله بگیری؟ یادت رفته که گفتم میتونم چه کارایی باهات بکنم؟ هرچند دیگه همین الانشم باید بفکر این باشی که چجوری خودتُ گم و گور کنی.

نیشخند رو لبش برای اولینبار بکهیون رو از ته اعماق وجودش ترسوند ، داشت مدام پشت هم گند میکشید به همه چی و از اینکه میدونست قرار چه بلایی سرش بیاد ولی بازم با خیال راحت به کارش ادامه داده بود تاسف خورد. هوس احمقانه‌ش قرار بود باهاش چیکار کنه؟

چشمای ترسیدشُ بالا کشید و زل زد تو نگاه سرد و جدی مرد:
_لطفا همین یبار ازش چشم پوشی کن ، قول میدم دیگه تکرارش نکنم
با نیشخند ادامه دار مرد بازیگر فهمید که دادن یه قول کافی نیست و باید پیشنهاد بهتری بهش بده پس بیشتر به مغزش فشار آورد و یه مرتبه جرقه‌ای توی سرش زده شد:
_اگه... اگه بهم لطف کنی و اون فیلمُ پخش نکنی منم قول میدم از کارم استعفا بدم ، خـ.. خوبه؟!
_حس نمیکنی زیادی خوشی زده زیر دلت؟!

چان با بی‌رحمی پسر رو تحقیر کرد و جلو اومدن عصبیشُ دنبال کرد. بکهیون یقشُ لای دستای مشت شدش چروک کردُ از بین دندونای روهم جفت شدش با حالت عاجزانه‌ای نالید:
_ازت .. ازت خواهش کردم! فقط همین یبار ، همین یبار نادیدش بگیر

My Ideal BoyfriendDonde viven las historias. Descúbrelo ahora