_part six_

5.2K 581 87
                                    

با آه بلندی ارضا شد و نیم نگاهی به آلفای که با پوزخند نگاهش میکنه انداخت

_میتونی بلند شی؟؟.‌ باید ببرمت حموم

امگا چنگی به ملافه ی تخت زد و  خودشو بالا کشید به آرومی پاهاش رو روی زمین قرار داد
آلفا بسرعت از تخت پایین اومد و امگا رو براید استایل توی بغلش گرفت پسر کوچک تر برای حفظ تعادل دستاشو دور گردن آلفا حلقه کرد

امگا که حشریتش از سرش افتاده بود و بدنش آروم تر شده بود صورتش سریعا سرخ شد و سر شو توی گردن آلفا برد و نفسی عمیق کشید
آلفا خنده یصدا داری کرد و امگا رو توی بغلش فشرد

_ بهتره ازم خجالت نکشی از این به بعد زیاد کار داریم..(بچه ها این فیک کلا اسمات زیاد داره مشکلی اگه دارین کمش کنم...)

پسر بزرگتر امگا رو توی وان قرار داد و آب گرم رو باز کرد

بعد از پر شدن وان شامپو رو از گوشه ی حمام برداشت و کنار وان گذاشت

_ فکر نمیکنم راحت باشی که خودم حمومت  کنم .....اگر به کمک نیاز داشتی صدام کن

بعد از چند دقیقه گشتن بالاخره مسکن رو پیدا کرد به همراه یک لیوان آب از آشپزخونه خارج شد و به سمت اتاق پسر رفت

لیوان و قرص رو روی میز کنار تخت قرار داد(حس کردم بگم پاتختی زیاد خوب در نمیاد😅..) و داخل کشو ها دنبال حوله و لباس مناسب برای پسر گشت.

پسر کوچکتر بعد از شستن بدنش به سختی از جاش بلند شد و دستش روی کمرش فشرد برای صدا کردن اسم پرستارش تردید داشت به آرومی به سمت در حمام قدم برداشت و بازش کرد با دیدن پسر بزرگتر توی اتاقش با اکراه ازش درخواست کرد

+می..میشه حولم رو بدی

آلفا بعد از دادن حوله به اون موجود کیوت روی تخت منتظرش نشست
پسر کوچک تر همونطور که با خجالت سعی در پوشوندن بالا تنش داشت روی تخت نشست

_از چی خجالت میکشی؟؟من که علاوه بر دیدنت...خوردمت

امگا با خجالت سرش رو پایین انداخت و آب دهنش رو بی صدا قورت داد

آلفا قرص و آب رو به بانی خجالت زدش داد از روی تخت بلند شد

همونطور که از اتاق خارج میشد با صدای رسا گفت

_لباسات رو بپوش و استراحت کن تا یک ساعت دیگه بر می گردم

ماشین رو روشن کرد و به سمت مطب بهترین دوستش روند

×مطمئنی رنگ چشات تغییر کرده

آلفای کوچکتر هوفی کشید

_آره

×به احتمال زیاد اون پسر جفت مقدر شده ی توجه ولی چون به سن قانونی نرسیده نمیتونی حس کنی

_𝔻𝕖𝕝𝕚𝕔𝕚𝕠𝕦𝕤_حيث تعيش القصص. اكتشف الآن