EP 3 :
Bloody Signلبخند روی لباش نشسته بود...
اون خوشحال بود...
به جنازه ی بی جون پایین پاش نگاه کرد و پوزخندی زد..
چشم هاش روی ساعت مارک دستش قفل شد...ساعت هفت بود، همونطور که میخواست!
چشم هاشو برای آخرین بار روی جنازه ی عزیز دردونه ش فیکس کرد و بعد سمت در رفت و زمزمه کرد:
- یک...دو...سه
صدای آژیر پلیس طبق شمارشش بلند شد و باعث تک خنده ی قاتل شد:
- پلیس ها! درست همین قدر قابل پیشبینی!
و همزمان با باز شدن در اصلی خونه خودشو به آغوش تاریکی سپرد...
••••
- قاتل برگشته!
- اون دو ماه بود که قتلی انجام نداده بود!
- چش شده یهو؟
- میگن دختره از بچه های دانشگاه خودمون بوده.
- میشناختیش؟
- فکر کنم ترم اولی بود...
- قصدش از این همه قتل چیه؟
- چرا پلیس نمیتونه پیداش کنه؟
بند کولمو تو دستم فشار دادم و قدم هامو تند تر کردم که دیگه صداشونو نشنوم...
وارد کلاس شدم که با راشل مواجه شدم:
+ تو اینجایی؟! مگه قرار نبود بیای باهم بریم؟
دستی تو موهاش کشید:
- خیلی به هم ریختم رز... نمیتونم اون خونه رو ببینم و بی تفاوت باشم... و از راه خونه ی شما ام باید از کنار اون خونه رد بشیم...
سمتش رفتم و تو بغلم کشیدمش...
دستاش هودی آبی تنمو فشرد:
- نمیدونم این همه قضایا برای چیه... اون دختر از کلاس ما بود...
شوکه از خودم جداش کردم:
+ چی؟؟
با بغض بهم خیره شد:
- نمیدونستی؟ دختره سال اولی بود و هم کلاسیمون بود...
چند قدم عقب رفتم:
+ خدای من...
بعد از چند لحظه لرا و دنیل وارد کلاس شدن:
- بچه ها؟ شماها اینجایید؟ خداروشکر!
راشل بی حوصله جواب داد:
- میخواستی کجا باشیم؟!
لرا چشم غره ای رفت:
- گفتن یه دختر از این کلاس به قتل رسیده ولی اسمشو اعلام نکردن... ما نگرانتون شدیم...
سعی کردم جو رو عوض کنم:
YOU ARE READING
Bloody Sign
Mystery / Thrillerترس، وحشت، حس نا امنی... اینها تمام احساساتی بودن که تو دل تک تک قربانیاش به وجود میآورد... هیچکس حتی فکرشم نمیکرد که زیر آسمون خاکستری نیویورک، تو خونه ای درست مثل بقیه ی خونه ها، قاتلی زندگی کنه که زندگی قربانیاش دستش باشه... که با یه اراده جون...