Chapter 04

229 33 4
                                    

سرش را به پشتی صندلی ماشین تکیه داد و چشم هایش رو بست،بدنش سنگین شده بود و حتی برای نفس کشیدن هم رمقی نداشت. نشونه های سرطان خون هر‌روز بیشتر از قبل خودنمایی می‌کردن؛بکهیون خوب میدونست که به زودی این دردها اون رو وادار میکنه که آرزوی مرگ رو اول لیست آرزوهاش قرار بده.

لحظه ای بعد فکرش از مرگ گریزان شد،به سراغ بوسه داغ و ناگهانی چند دقیقه قبل رفت،تمام ماجرا رو از اول مرور کرد،داستان چطور پیش رفت که درنهایت منجر به لب گرفتن دوتا مرد شد؟

باز هم رشته افکار پاره شد،اینبار کنجکاو شده بود،چانیول اون رو با خودش به کجا می‌بره؟

سخت بود اما نمیخواست توی این موقعیت شبیه به یک تکه گوشت لش بنظر برسه،چشم‌هاش رو باز کرد و بی مقدمه به نیم رخ صورت چان خیره شد.

-تا الان چند نفر رو کشتی؟

چان ثانیه ای نگاه از جاده گرفت و با بکهیون چشم تو چشم شد.

-اون خانومی که تو دیروز به قتل رسوندی مورد پنجاه‌وسومی من بود.

-پس تو نمونه مجسم کلمه سایکو باید باشی.

بکهیون در جواب این حرفش هیچ بازخوردی دریافت نکرد.

-ازین کار لذت میبری؟

-چه کاری؟بردن پسر های جوون به خارج شهر و قتل خونین بعد از یک تجاوز وحشیانه بهشون؟

نیازی به دیدن واکنش بک نبود،میتونست اون صورت یخ زده رو تصور کنه،با صدایی آروم خندید.

-آره لذت می‌برم.

-احساس پوچ بودن نمیکنی؟

با صدای ترمز ماشین نگاهش به اطراف برگشت.

عمارت بزرگی بود،حتی توی این تاریکی هم سنگ‌کاری های هنرمندانه روی دیوارها به وضوح دیده می‌شد.

قدیمی بنظر می‌رسید و این رو می‌شد از معماری کلاسیک غربی‌ش به خوبی فهمید.

-پیاده شو،رسیدیم.

بک بادقت مشغول دیدن این منظره بود،حوض بزرگی که رو به روی درب اصلی ورودی خونه قرار داشت توجهش رو جلب کرد، مجسمه زنی برهنه در وسط اون قرار داشت چیزی فراتر از زیبایی بود،نمی‌شد سریع ازش نگاه گرفت و بی اهمیت از کنارش گذشت.

-خیلی پولداری؟

انقدر برای پرسیدن این سوال هیجان داشت که حتی درد هایی که توی تنش میپیچیدن رو فراموش کرد.

-تمام این عمارت بزرگ دو طبقه مال توعه؟

چانیول که مشغول برداشتن چمدون ها از توی ماشین بود بدون نگاه کردن به بک جوابش رو داد.

-آره پولدارم،اینقدر پولدار که میتونم تورو توی هکتار هشتم باغ با بیلی از جنس طلا دفن کنم.

KATANA (SEASON2) Where stories live. Discover now