به دیوار تکیه کرد،از سیگاری که بین لب هاش جا خوش کرده بود کام عمیقی گرفت و چشم هاش رو بست.
با شنیدن اسمش سرش به سمت صدا برگشت.
جلوی درب ورودی ایستاده و درحال بیرون آوردن دستکش هاش بود.
آخرین امید بکهیون برای درمان فوری چان همین شخص بود و بس،شانس آورد که تونست خودش رو سریع به عمارت چان برسونه.
سیگار رو روی زمین انداخت و با نوک کفش خاموشش کرد،دست هاش رو توی جیبش فرو برد و به سمت سهون قدم برداشت.
دانشجوی رشته پزشکی بود و هنوز تا فارق التحصیلی مسیر بلندی رو پیش رو داشت ولی با وجود بیتجربگی توی کارش ماهر بود و حرفه ای عمل میکرد،انگار که دکتر بودن توی ذاتش بود و خودش هم ازین موضوع خبر داشت.
-زنده اس؟
بکهیون پرسید.
به نقطه ای نامعلوم از باغ خیره شده بود،سعی میکرد با سهون چشم تو چشم نشه تا احساسات آشفته و دلنگرانی هاش دیده نشه.
-چیزیش نبود،یکم درد و کوفتگی و دوتا شکستگی مویی روی دنده سمت چپ آدم رو از پا درنمیاره.
بکهیون نفس عمیقی کشید و به تمام استرس هایی که توی این سه ساعت کشیده بود پایان داد.
حالا خودش احساس ضعف و خستگی و درد میکرد.
دستش رو روی پیشونیاش گذاشت و چشم هاش رو بست.
-داروها تو نگرفتی؟
صدای سهون مثل همیشه آروم بود،کلمات رو شمرده شمرده میگفت و در انتظار جواب سکوت میکرد.
-بخاطر سه چهار روز دیرتر مردن ارزش نداره.
-خودت میدونی که سه چهار روز نیست،بیماریت قابل درمانه.
-نه نیست،زیادی پیشرفت کرده..
-گوش کن به من...
بکهیون دستش رو از روی صورتش برداشت و به صورت سهون نگاه کرد.
رنگ نگرانی بود یا دلسوزی برای دوست دوران بچگی و یا این همه غصه توی چشمهاش به اعتراف احساساتش موقع مستی برمیگشت،وقتی چند سال پیش شب رو مست کرده و بوسهای کوچک از گوشه لب های بکهیون گرفته بود؛هرچی که بود بکهیون سریع نگاه ازش گرفت.
-شرمنده دعوتت نمیکنم شب رو بمونی،خونه من نیست برای همین...
سهون دستی رو سر بکهیون کشید و لبخند زد.
-خیلی ناامید نباش،هنوز میتونی زنده بمونی و هنوز یکی هست که تورو همونجوری که هستی میخواد...
مثل همیشه جوری جمله هاش رو دوپهلو به زبون آورد که اعتراضی توشون نباشه.
بکهیون سرش رو پایین انداخت و فقط به صدای قدم هایی که آهسته ازش دور میشدن گوش کرد؛لحظه بعد استارت ماشین و بعد سکوت...
YOU ARE READING
KATANA (SEASON2)
FanfictionName: KATANA Couple: #Chanbaek #OtherExoCouples Genre: #NC+21 #Smut #BDSM #DARK writer: #Baran & Aslan Teaser: ◐| بـیون بکهیون یکی فعـالترین افسرانپلیس کی فکرشو میکرد دست و پاهاشو به تخت ببندن و به نوبت بهش تجاوز گروهی کنن بیهوش بود،حتی به یاد ند...