𝘛𝘢𝘦𝘩𝘺𝘶𝘯𝘨

1.1K 57 9
                                    

توجه⚠️ : این فیک ترجمه شده در چنل vkookplanet، و اجازه نویسنده گرفته شده

نسخه چاپیِ کتاب ترجمه شده

☀️𝘚𝘰𝘮𝘦𝘣𝘰𝘥𝘺 𝘵𝘰 𝘭𝘰𝘷𝘦☕⌛

تو درست همان تضاد زیبایی بودی که جهان سعی داشت با به رخ کشیدن گرمای وجودت، زیبایی خود را ثابت کند!
تو دقیقا خورشیدی بودی که از لا به لای ابرهای سیاه و تیره ی غم، پرتو های نور درخشانت را به قلبم تاباندی تو درست همان لبخندی بودی که دلگرمی را هدیه میکردی!
ساده بگویم؟!
تو همان اتفاق خوبی هستی که قول رخ دادنش را دادند

عاشق شدن افسانه ای بود.
بیش از حد اغراق آمیز و رویایی بود. رمانتیک، دور از ذهن و اندیشه  آدمی بود و  ایده آلیست بود.

شبیه افسانه ها و قصه های شبانه ای بود که از زبان مادرش در حالی که اون رو به آغوش میکشید، می شنید و به رویای خواب هایش فرو میرفت.

جونگکوک در کانون خانواده ای بزرگ شد؛ که مثل دیوارهایی با رنگ های ارزون قیمت رنگ شده از هم می پاشید و فرو میریخت.

مادری که همسرش رو تحقیر میکرد وپدرش که قلبش رو از نفرت مادرش پرکرده بود. اما اونها سالهای زیادی زیر یک سقف زندگی میکردن.

زندگی که هنوز غمگین، پر نقص  مملو از اشتباه بود؛ که غم در وجودت رخنه می کرد وآخرسر پایه های ویران این زندگی بر سرشون آوار میشد.

اصلا چرا اونها هنوز در کنار هم زندگی میکردن ؟ این سوالی بود که در جای جای ذهن جونگکوگ برای سالهای زیادی رسوخ کرده بود،
جواب این سوال رو نمیدونست چون هرگز اجازه این پرسش از اونها رو به خودش نداده بود
*****

در آستانه ی ورودی خونه ای قرار داشت که هنوز مطمئن نبود به چه کسی تعلق داره.

در حقیقت  این چند هفته ای که گذشت جونگ کوک نسبت به موضوعی نامطمئن بود. ماه پیش به سختی به خونه ی جدیدی در خیابان ریجنت لندن نقل مکان کرده بودن.

در حال حاضر به عمارت همسایشون کشیده شده بود.
نم نم بارون شروع شده بود، بارون پاییزی روی موهای ابریشمیش سُر میخورد، با کفش هاش  خش خش برگ های پاییزی رو لمس می‌کرد.
چشمهاش رو برای لحظه ای کوتاه بخاطر لذت از استشمام بوی نم خاک و بارون بست.

جونگ کوک در حالی که خونه شیک و مدرن رو از زیر نظر نگاه میگذروند، صدای پچ پچ بلند از اتاق نشیمن رو میشنید.

خونه نسبتا بزرگی بود و همین باعث تعجب جونگ کوک از تعدادِکم اهالی خانه میشد.
بارون شدت گرفت و به پنجره های سایبان دار و بلند خانه می کوبید.

ساعت حوالی 8 شب بود، جونگ کوک وینیلی (صفحه گرامافون) روی میزقهوه ای رنگ کنار دیوار دید. نوک انگشتاش رو به آرومی  روی دیسکی که بیصدا میچرخید گذاشت.

𝐒𝐨𝐦𝐞𝐛𝐨𝐝𝐲 𝐭𝐨 𝐥𝐨𝐯𝐞 Where stories live. Discover now