Fan Boy

1.8K 183 90
                                    

-یا نامجونا...!

سرشو برگردوند تا جوابشو بده:

-بله؟

صاحب کافه با بدخلقی همیشگی ش نسبت به نامجون با اخم رو بهش گفت:

-امشبو باید اینجا بمونی و مشغول تمیزکاری شی!

-وات د...

با چشمایی که اندازه توپ تنیس شده بودن با تعجب پرسید و به سمت صاحبکارش خم شد:

-آجوشی...

-بهونه نمیخوام که مادرت مریضه و فلان و فلان!

پسر با ناراحتی سرش رو بلند کرد و اطراف رو پایید:

-بقیه...چی؟

با ناراحتی واضحی زیر لب گفت اما به گوش صاحبکارش نرسید.
مرد با اخم از جاش بلند شد، نگاه بدی به سمتش انداخت.
پسر با سری خم شده و چشم هایی اشکی، لبش رو گزید و روی اولین صندلی که بهش دسترسی داشت نشست.
چرا بین اون همه آدم اون باید کل شب رو میموند؟ چرا مثل هربار همه باهم مشغول تمیزکاری نمیشدن؟
چرا صاحبکارش انقد باهاش لجه؟
آهی کشید و سرش رو روی میز گذاشت.
شاید بخاطر اینکه چهره‌ش معمولیه و جذابیت خاصی نداره.
مثل جونگکوک... نیست.

-من بهت پول نمیدم که همینجوری بشینی برا خودت، پاشو احمق زشت!

لبشو گزید و سعی کرد جلوی اشک ریختنش رو بگیره.

-چشم رییس!

با اه و بدی لرزون از جاش بلند شد و به سمت پیشخوان رفت.

*

کم کم هوا تاریک شده بود و مشتری های تو کافه بیشتر میشدن.
همه مشتری ها بخاطر حضور پسر جذاب و کیوتی که سفارش میگرفت وارد کافه میشدن.
جونگکوک با لبخند جذابی با مردم صحبت میکرد، مردا همیشه صف گرفته بودن و با لذت بهش خیره میشدند.
چشماشو بست و با ترس از بلند شدن فریاد رییسش سریع باز کرد و سفارش های بقیه رو تحویل داد.
بعضیا با لبخند ازش تشکر میکردن و بعضی هاهم از رییسش عوضی تر بودن.
اون مردک خیکی شکم گنده، هربار با جونگکوک لاس میزد...

این بخشی از اتفاقات بود، بعضی وقتا جونگکوک گریه میکرد و با ناله از پیشنهاد های بی شرمانه صاحبکارش و البته مردای دیگه گلایه میکرد.

هربار نامجون به خودش دلداری میداد؛ که مشکلی نیست اگه جذاب و خوشگل نیستم، خیلی خوبه که مثل جونگکوک مورد اذیت و پیشنهاد های بی‌شرمانه قرار نمیگیرم.

*

آخر شب شده بود و مشتری ها تک و توک بودن.
کم کم آخرین مشتریم از کافه بیرون رفت و فقط کسایی که کار میکردن و صاحب کافه موندن.

-جونگکوک شی، بیا برسونمت!

جونگکوک نگاه نگرانی به مرد کرد و سریع سرشو به طرف نامجون خم کرد:

 𝑁𝑎𝑚𝑗𝑖𝑛 𝑂𝑛𝑒𝑠ℎ𝑜𝑡 𝐶𝑜𝑙𝑙𝑒𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛. وانشات های نامجین Where stories live. Discover now