قسمت چهارم

578 130 51
                                    

-چی شد؟
ونوو با صدای گرومپ که شنید به سمت اتاق جونگهان دوید. جونگهان درحالی که دستپاچه بود کاغذهای روی زمین رو جمع میکرد، به ونوو که دم در اتاقش ایستاده بود، نگاه کرد. موهاش رو پشت گوشش گذاشت و سعی کرد عادی بنظر بیاد.
-چیزی نشده ... پرونده ها از دستم افتاد.
- بهم دروغ نگو ... از دیروز یه چیزیت شده به من نمیگی.
ونوو در حالی که غر زد به جونگهان نزدیک شد. خم شد و به جونگهان کمک کرد تا کاغذ رو جمع کنه.
-می تونم از چشمات که اینجوری دو دو میزنه بخونم که یه چیزیت هست... چی شده؟ جونگهان که ترسید چشماش همه چیز رو لو بدن سریع چشماشو بست.
- نمی خوام درباره ش حرف بزنم.
ونوو که دلخور شده بود ایستاد و دستانش رو روی سینه گره کرد.
-خب، پس توی خودت بریز ببین درست میشه یا نه
و شونه شو بالا انداخت و گفت:
-یکی بیرونه که میخواد تو رو ببینه. بگم بیاد تو یا _
-من نمی خوام سونگچول را ببینم!!!
ونوو ابرویی بالا انداخت
-ببخشید؟
-منظورم اینه که ... چی ... چی گفتی؟
جونگهان لکنت زبون گرفت، خوب میدونست الان صورتش از خجالت قرمزه. بدون اینکه بصورت ونوو نگاه کنه، آب دهانش رو قورت داد و نگاهی به در انداخت.
-کی اونجاست؟
ونوو چشمانش رو تنگ کرد
-می دونی چیه؟ خودم با این پسره که اومده سر و کله میزنم. تو انگار حالت خوب نیست. همین الان میری خونه و تا تصمیم نگرفتی به من بگی چته حق نداری بگردی!!!
جونگهان با لحن حق به جانبی گفت
-هی ، مثه اینکه من رئیسم! تو نمی تونی بگی چکار کنم چکار نکنم!
ونوو زمانی که می خواست در را باز کنه، برگشت. نگاه سردی به جونگهان کرد
-منم دوستتم، پس این حق رو دارم که وقتی رفتارت عجیب غریبه بفرستمت خونه. برو خونه جونگهان!
- امروز با آرا قرار دارم ... نمی تونم برم خونه !!!
قلبش با یادآوری اینکه دیروز نامزد مشتریش رو بوسیده شروع به سریع تپیدن کرد. با خودش فکر کرد که رفتارش مثل آدمای خونه خراب کن بوده!!! از این فکر احساس گناه بی پایانی کرد و از این حس متنفر بود. گرچه سونگچول کسی بود که شروع کرد ولی اون هم لذت برده بود، حتی جواب بوسه ش رو داده بود.
صدای ونوو اون رو به خودش آورد.
- بهرحال فکر میکنم باید بری خونه، من با یکی از دوستای سونگچول قرار دارم _
-چی ، سونگچول اینجاس؟
ونوو که اعصابش از واکنش های عجیب غریب جونگهان به هر حرفش بهم ریخته بود، با اخم گفت
-نخیر ، گفتم با دوستش ...چی بود اسمش ... کیم مینگیو!!! هیچ معلومه تو چته؟
جونگهان سرش رو تکون داد و انگشتاش را از لابلای موهایش عبور داد.
-چیزی نیست ونوو
آهی کشید و با نگاهی عذرخواهانه به ونوو خیره شد
-ببخشید باهات اینجوری حرف میزنم... لطفا نگرانم نباش. حالم خوب میشه
ونوو متفکرانه به جونگهان چشم دوخت
-باشه ، نگرانت نمیشم ... اما اگر احساس مریضی میکنی، ملاقاتت با آرا رو کنسل کن.
-مریض نیستم ونوو، نگران نباش.
ونوو آهی کشید و در حین بیرون رفتن از اتاق گفت
-می دونی چیه؟ هر بار به من میگی نگرانت نباشم، بیشتر نگران می شم. بعداً به من میگی چته فهمیدی؟
و در رو با شدت بست و جونگهان فرصت پیدا کرد که صورتش رو پشت دستانش پنهان کنه. سونگچول به خودش زحمت تماس گرفتن رو نداده بود و جونگهان انقدر پر از احساس گناه و ناامیدی بود که نمی دونست چه کاری انجام بده. او نمی دونست چی باید بگه و نمیدونست که باید چه احساسی داشته باشه. اما مهمتر از همه، اون یه نگرانی بزرگ داشت که حتی نمی تونست بهش فکر بکنه. چطور قرار بود با آرا روبرو بشه؟

Suddenly You !Where stories live. Discover now