جونگهان احساس میکرد در مرز یه انفجار قرار گرفته. نمیدونست توی این دو روز قراره دقیقا چه معجزه ای رخ بده. همه مهمانان دعوت شده بودند و در انتظار یک مراسم خارق العاده بودند. گرچه جونگهان مطمئن بود میتونه تا روز عروسی تمام کارهای باقیمانده رو جمع و جور کنه اما هنوز یک مشکل اساسی داشت.
اون هنوز یه عروس و داماد کم داشت.
آه بلند کشید و دستانش رو از لابلای موهایش عبور داد تا کمی آرام شود. چند بار با سونگچول تماس گرفته بود اما مرد دیگه نه جواب تلفنش را میداد و نه پاسخ پیامهایش را. اگرچه سونگچول هنوز اون رو بطور کامل رها نکرده بود و توی مواردی مثل تزیینات گل، منوی غذای مراسم و دی جی نظراتش رو به اطلاعش میرسوند اما هنوز در مورد وضعیت زوج آینده ی مراسم چیزی به جونگهان نگفته بود. جونگهان این را بی انصافی محض میدونست.
جونگهان هنوز باید سایر مراسمی که برعهده ش بود رو ترتیب میداد، حالا این انصاف نبود که تمام فکرش بدنبال برگزاری این مراسم باشد. سونگچول او را بی خبر و پا در هوا رها کرده بود. از خودش میپرسید که آیا سزاوار این قول نیست که تمام برنامه ریزی هایش به یک فاجعه ختم نخواهد شد؟
نگه داشتن چنین راز بزرگی تقریبا داشت دیوانه اش میکرد و جونگهان نمیدونست که چقدر دیگر میتواند دوام بیاورد.
جونگهان میدونست که اگر ونوو را در جریان این قضیه قرار دهد، شاید بتواند راهی پیش پایش بگذارد اما حتی یه کلمه هم نمیتونست از احساساتش و وقایعی که براش پیش اومده بود به او بگویید. تلفنش زنگ خورد و جونگهان سریع جواب داد.-ما امروز باید همدیگه رو ببینیم، من دارم میام اونجا.
جونگهان احساس کرد که قلبش لحظه ای متوقف شد. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟
***
سونگچول یک ساعت تاخیر داشت و قلب جونگهان با هر بار تپیدن نزدیک بود از دهانش بیرون بپرد. او هرگز گزینه ی مناسبی برای مبارزه با فشار و استرس نبود و اگر سونگچول خودش رو زودتر نمیرساند ممکن بود واقعا به مرز جنون برسد.ونوو در حالی که به جونگهان که جلوی چشمش به چپ و راست قدم میزد، نگاه کرد. سرفه ای کرد تا توجه رییسش را به خودش جلب کند.
- یه کم دیگه راه بری کف زمین یه چاله درست میکنی!
چشمانش را روی کاغذهایی که روبروش بود نگه داشته بود.
- بگیر بشین یه ساعته داره یه ریز قدم میزنی.
-لطفا بهم بگو دیوونه نیستم ونوو.
ونوو با بی میلی نگاهی به جونگهان انداخت، طوری که انگار این کار همیشگی اونه.
-خودت که میدونی من هیچوقت به جنون تو اعتراضی نداشتم.
و دوباره به کاغذهای روبروش نگاه کرد.
-حالا بگو چرا این ریختی شدی؟
جونگهان با حرکت سریع تغییر مسیر داد و روبروی ونوو نشست.
-ونوو بهم بگو ما در حال حاضر داریم چکار میکنیم؟
ونوو چشمانشو تنگ کرد.
-باز توی خوردن شربت سرفه ت زیاده روی کردی؟
دستش رو جلو برد و به پیشانی جونگهان چسباند و وقتی مطمئن شد که تب نداره دستش رو پس کشید با دقت بهش خیره شد.
-برنامه ریزی مراسم عروسی میکنیم جونگهان.
-عروسی کی؟
ونوو چشمانش رو با بی حوصلگی چرخوند اما تصمیم گرفت کمی به بازی جونگهان ادامه بده.
-عروسی چوی سونگچول و لی آرا
-مطمئنی؟
جونگهان برای آرام کردن ذهنش این سوالها رو میپرسید. اما فایده ای نداشت. تنها سونگچول میتونست اون رو از این برزخ نجات بده. میدونست اگر ونوو کمی دیگر بهش فشار بیاره همه چیز رو لو میده پس سعی کرد مسیر صحبت رو تغییر بده.
- من فقط _
ونوو با لحنی که مشخص بود دیگه حوصله حرفهای بی سر و ته جونگهان رو ندارد گفت
-خب بگو داره چه کوفتی اتفاق میفته ... بهتره همه چیز رو بهم بگی وگرنه میخوام برم یه سیگار بکشم
- اونا نمیخوان ازدواج کنن!
-چی؟
قبل از اینکه جونگهان به عواقب کارش فکر کنه تمام چیزی که بهش گذشته بود را به ونوو اعتراف کرد. حتی یه کلمه هم از قلم نیانداخت. او حتی این واقعیت را که سونگچول او را بوسیده به ونوو گفت. با هر کلمه ای که جونگهان میگفت ونوو بیشتر و بیشتر در شوک فرو میرفت و به محض اینکه حرف جونگهان تمام شد نفس عمیقی کشید. در همان لحظه متوجه وضعیت شوکه ی ونوو شد. اون هیچ حرفی نداشت که برای اطمینان خاطر بهش بزنه. تنها کسی که میتونست توی این لحظه کمکش کنه، همون مردی بود که پشت تمام این اتفاقات بود.
YOU ARE READING
Suddenly You !
Fanfiction[کامل شده] "جونگهان برنامه ریز مراسم ازدواجه! که ناخواسته وارد زندگی یه زوج که با هم قصد ازدواج دارن میشه ... عنوان: ناگهان تو! کاپل: جونگچول (جونگهان× اسکوپس)