چند روز،برای آروم شدن اوضاع دوربرشون کافی بود
جیمین تو این چند روز خیلی با خودش درگیر بود
حس های مختلفی به سمتش هجوم آورده بود که تا بحال تجربش نکرده بود
اتفاقات دوربرش کم کم براش قابل درک میشد
به این فکر میکرد "چطور تو این همه سال نتونست متوجه بشه که توانایی های خاصی داره؟"
مدام این سوالُ از خودش می پرسید و خودش هم به این سوال جواب میداد"خب معلومه طلسم شدم"
جین بیشتر از همیشه نگران تنها برادرش بود
ولی وجود جونگ کوک کنار جیمین باعث دلگرمیش میشد و نگرانیش نسبت به جیمینُ کمتر میکرد
نامجون و جیهوپ مثه همیشه کنار جین و جیمین بودن تا حتی اگه کمک کوچیکی ازشون بر میاد انجام بدنجونگهیون سعی میکرد این روزا مراقب اوضاع و مخصوصا مراقب تهیونگ باشه
تهیونگی که این روزا بیشتر از همیشه تو خودش بود و نمی تونست از فکر های جورواجوری که تو ذهنش در جریان بود نجات پیدا کنه
به نظرش دزدین جیمین مضحک ترین کاری بود که میتونست انجام بده و احساس میکرد که با این کار خودشو کوچیک کرده و باعث بی اعتمادی اطرافیانش نسبت به خودش شده
این روزا دیگه یونگی هم جواب زنگ زدناشو نمیداد
حق رو به یونگی میداد نه تنها باعث شد خودش احمق بنظر برسه بلکه باعث شده بود یونگی هم احمق بنظر برسه بخاطر
نقشه آبکی ای که برای دزدیدن جیمین کشیده بود و همش نقشه بر آب شد
حالا که میدونست جیمین هم پیمان جونگ کوک میتونست بهتر تصمیم بگیره
این روزا خیلی بهش فکر کرده بود و نهایتا نتیجه گرفت با وجود عشقی که نسبت به جونگ کوک داره مجبورم فراموشش کنه و اینو درک کنه که اونا برای همن و هیچ کاری از دستش برنمیاد
حالا که نمی تونست به عنوان پارتنر کنار جونگ کوک باشه حداقل میتونست به عنوان یک دوست و یک فامیل که مدت زمان زیادی باهاش زندگی کرده همراهش باشه
شاید اینطوری میتونست محبت جونگ کوک رو که سال های زیادی حسرتشو میکشید جلب کنه
حتی به عنوان یک دوستجیمین فکرش مشغول بود
نگران کار مورد علاقش
نگران زندگیشمیتونست تو این مدت زمانی که با جونگ کوک به چین میره قرار نیست زمان متوقف بشه
و مطمئنا از همه چیز عقب میفتاد
ولی چیزای مهم تری بود که باید بهش رسیدگی میکرد مثل ماجرای ناپدید شدن پدرشجونگ کوک همون طوری که قول داده بود در حال رسیدگی به کارهای سفرشون بود ولی این مشغول بودنش باعث نمیشد که از جیمین غافل بشه
مدت زمان زیادی بود که منتظر این لحظه ها بود
لحظه هایی جیمین رو نه به صورت مخفیانه و فقط از روی عکس بلکه کنارش خودش ببینه و بتونه تو چشماش زل بزنه
جیمین کشش خاصی نسبت به جونگ کوک داشت که ابداً نمیتونست انکارش کنه
جین خودشو با کاراش مشغول میکرد تا کمتر به عاقبت بردارش فکر کنه و این فشاری که به خودش می آورد باعث میشد نامجون کمی نگران بشه
نامجون سعی میکرد جین رو وادار کنه که بیشتر از قبل باهاش حرف بزنه به نظرش اینکار باعث میشد فشاری که به خودش میاره کمتر بشه و درست فکر میکرد چون این روزا فقط حرف زدن با نامجون بود که میتونست جین رو آروم کنهبعد از سپری کردن روزهای پر از تشویش و نگرانی
جونگ کوک مقدمات سفر خودش و جیمین رو به چین فراهم کرد
جیمین هم تو این مدت پاشو از خونه بیرون نذاشته بود جونگ کوک هم سعی میکرد تا جایی که میتونه کار هاشو دورادور و بدون اینکه از خونه بیرون بیاد انجام بده و تا حدودی موفق بودجونگ کوک برای حرف زدن با جیمین به اتاقش رفت و جیمین رو در جریان قرار داد و اطلاع داد که بهتره هر چه سریع تر وسایل موردنیازشو جمع کنه چون فردای اون روز پرواز داشتن و جونگ کوک انتظار داشت تا اون موقع همه چیز آماده باشه
جیمین اسرار زیادی داشت که جونگ کوک حرفای اون شب و کامل کنه و همه چیز رو با جزئیات براش تعریف کنه
جونگ کوک جیمین رو از سرش بازمیکرد و ترجیح میداد وقتی به چین رسیدن همه چیز رو براش تعریف کنه چون خودش هم نیاز داشت تو این مدت به حرف هایی که قراره زده بشه فک کنه و تو ذهنش اونارو کنار هم بچینهجیمین بدون هدف خاصی کانال های تلویزیون رو بالا و پایین میکرد
خیره به صفحه تلویزیون ولی غرق در افکارش بودجونگ کوک که برای کاری به بیرون از خونه رفته بود به خونه برگشته بود
جیمین با اومدن جونگ کوک حواسش پرت شد و به جونگ کوک نگاه کرد و جونگ کوک هم سری براش تکون دادبعد از آویزون کردن لباس هاش به سمت جیمین اومد کنارش نشست
+میتونم حدس بزنم که فکرت مشغوله
جیمین برای تایید حرفای جونگ کوک سری تکون داد و چیزی نگفت
+نیازی نیست نگران چیزی باشی من تو،این مدت تنهات نمیزارم کنارتم
-میدونم و از بابتش ممنونم ولی موضوع های زیادی هست که بهشون فک میکنم فقط این نیست
+میفهمم،اگه چیزی آزارت میده هر وقت که خواستی میتونی با من صحبت کنی
جیمین لبخندی زد و سکوت کردجونگ کوک هم نگران بود ولی سعی میکرد که کسی اینو از رفتارش و حرفاش متوجه نشه
اکثر مواقع مشکلاتشو تو خودش حل میکرد و الان هم فکر میکرد که باید همین کار رو انجام بده
میخواست انقدر قوی باشه که جیمین بهش تکیه کنه+برای فردا آماده ای؟
+برای یه مدت طولانی نمیتونی جین رو ببینی!
-آماده نیستم ولی خودمو آماده میکنم،تا حالا بیشتر از یک یا دو هفته از هیونگ دور نبودم نمیدونم چطور میتونم تحمل کنم
جونگ کوک فقط گوش کرد اما چیزی نگفت
-وقتی مدت زمان زیادی به خونه نری کسی بهت شک نمیکنه؟چه بهونه آوردی برای این سفر؟+البته که شک میکنن،چیزی از نگاه های تیز پدربزرگ و یونا دور نمی مونه
ولی فعلا با این بهونه که برای با خاله ی مریضم به خونش رفتم الان اینجام
و اینطور که پیداست قراره پیش خالم بمونمجیمین کوتاه خندید و جونگ کوک هم با دیدن جیمین لبخند دندون نمایی زد
سلام*ㅅ*
امیدوارم حالتون خوب باشه
من برگشتم بعد از یه تاخیر طولانی و امیدوارم منو ببخشید
این روزا سرم خلوت تره سعی میکنم زودتر آپ کنم
اگه پیشنهادی،انتقادی،نظری دارید تو کامنتا بنویسید
ممنونم از اینکه دارک کلن رو دنبال میکنید
YOU ARE READING
Dark Clan
Fanfiction🍷طایفه تاریک🍷 "نمیخوای بدونی چرا من میتونم احساساتتو درک کنم؟؟" "گوشم با توعه" "چون تو ماله منی...." شکه در حال تجزیه تحلیل کردن حرف پسر مو مشکی بود و پسر مو مشکی بدون توجه به اینکه جیمین رو با این حرفش دیوونه میکنه اونو به زبان اورده بود!! "چ...