جین با اخم هایی در هم ،نگاهشُ به اون سه نفر انداخت
بعد از اینکه در مورد اتفاق هایی که امروز افتاد شنید هیچی نگفت و فقط با عصبانیت به اونا نگاه کرد
کسی جرئت نداشت حرف بزنه،چون اون خیلی ترسناک به نظر میرسیدنامجون هم ساکت کنار جین نشسته بود و چیزی نمیگفت
بالاخره جیمین از جاش بلند شد
-من خیلی خسته ام جین.....میرم یکم استراحت کنم
بلافاصله جونگ کوک هم بلند شد و گفت
-هیونگ منم خیلی خسته ام با جیمین میرم....جیمین خواست مخالفت کنه که جونگ کوک زودتر وارد عمل شد و جیمین رو به سمت اتاقش هل داد
جیهوپ نگاهی به دوروبرش کرد و با لبخندی تصنعی گفت
-خب.....فک کنم بهتر باشه که منم برم...فردا میبینمتوننامجون تا دم در جیهوپ رو بدرقه کرد
-نامجون هیونگ مراقب جین هیونگ باش....الان خیلی عصبیه....خیلی ترسناکهنامجون با بی حالی خندید و در جواب جیهوپ گفت
+نگران نباش امشب باهاش صحبت میکنم تا فردا حالش خوب میشه....
*****
-این خونه سه تا اتاق داره چرا نمیری تو اتاق مهمان بخوابی؟
جیمین با اخم به جونگ کوکی که روی تخت جیمین خودشو ولو کرده بود و به سقف نگاه میکرد گفت
+فک میکردم میخوای یه چیزایی بدونی....اگه مایل نیستی باشه، میرم اتاق مهمان...
بلند شد تا عزم رفتن کنه که جیمین هلش داد و دوباره روی تخت ولو شد
-حالا چرا ناراحت میشی جونگ کوک شی!!؟
+جونگ کوک صدام کن.....در ضمن ناراحت نیستم....
-میتونم هیونگ صدات کنم؟
+فک کنم خیلی واضح گفتم جونگ کوک صدام بزنی....
-خب برام سخته کسیو که چند ساعت بیشتر نیست که میشناسمشو به اسم صدا بزنم.....
+عادت کن
-باشه....جونگ کوک میشه جواب سوالامو بدی....
+آره میشه
جیمین از شنیدن این حرف خوشحال شد
اتاق کمی تاریک بود و چراغ خواب اتاق رو کمی از تاریکی بیرون آورد
جیمین به جونگ کوک که رو تخت نشسته بود نگاه کرد و با فاصله از جونگ کوک رو تخت نشستجونگ کوک نگاهی به جیمین انداخت...
-سوالاتو بپرس،تا جایی که لازم باشه بدونی جواب میدم
+میخوام بدونم کی منو دزدید؟
-پسرخالت....کیم تهیونگ
+کیم....تهیونگ؟؟
YOU ARE READING
Dark Clan
Fanfiction🍷طایفه تاریک🍷 "نمیخوای بدونی چرا من میتونم احساساتتو درک کنم؟؟" "گوشم با توعه" "چون تو ماله منی...." شکه در حال تجزیه تحلیل کردن حرف پسر مو مشکی بود و پسر مو مشکی بدون توجه به اینکه جیمین رو با این حرفش دیوونه میکنه اونو به زبان اورده بود!! "چ...