DARK CLAN.7.

333 64 27
                                    

 

جین با اخم هایی در هم ،نگاهشُ به اون سه نفر انداخت

بعد از اینکه در مورد اتفاق هایی که امروز افتاد شنید هیچی نگفت و فقط با عصبانیت به اونا نگاه کرد
کسی جرئت نداشت حرف بزنه،چون اون خیلی ترسناک به نظر میرسید

نامجون هم ساکت کنار جین نشسته بود و چیزی نمیگفت

بالاخره جیمین از جاش بلند شد

-من خیلی خسته ام جین.....میرم یکم استراحت کنم

بلافاصله جونگ کوک هم بلند شد و گفت
-هیونگ منم خیلی خسته ام با جیمین میرم....

جیمین خواست مخالفت کنه که جونگ کوک زودتر وارد عمل شد و جیمین رو به سمت اتاقش هل داد

جیهوپ نگاهی به دوروبرش کرد و با لبخندی تصنعی گفت
-خب.....فک کنم بهتر باشه که منم برم...فردا میبینمتون

نامجون تا دم در جیهوپ رو بدرقه کرد
-نامجون هیونگ مراقب جین هیونگ باش....الان خیلی عصبیه....خیلی ترسناکه

نامجون با بی حالی خندید و در جواب جیهوپ گفت

+نگران نباش امشب باهاش صحبت میکنم تا فردا حالش خوب میشه....

*****

-این خونه سه تا اتاق داره چرا نمیری تو اتاق مهمان بخوابی؟

جیمین با اخم به جونگ کوکی که روی تخت جیمین خودشو ولو کرده بود و به سقف نگاه میکرد گفت

+فک میکردم میخوای یه چیزایی بدونی....اگه مایل نیستی باشه، میرم اتاق مهمان...

بلند شد تا عزم رفتن کنه که جیمین هلش داد و دوباره روی تخت ولو شد

-حالا چرا ناراحت میشی جونگ کوک شی!!؟

+جونگ کوک صدام کن.....در ضمن ناراحت نیستم....

-میتونم هیونگ صدات کنم؟

+فک کنم خیلی واضح گفتم جونگ کوک صدام بزنی....

-خب برام سخته کسیو که چند ساعت بیشتر نیست که میشناسمشو به اسم صدا بزنم.....

+عادت کن

-باشه....جونگ کوک میشه جواب سوالامو بدی....

+آره میشه

جیمین از شنیدن این حرف خوشحال شد

اتاق کمی تاریک بود و چراغ خواب اتاق رو کمی از تاریکی بیرون آورد
جیمین به جونگ کوک که رو تخت نشسته بود نگاه کرد و با فاصله از جونگ کوک رو تخت نشست

جونگ کوک نگاهی به جیمین انداخت...

-سوالاتو بپرس،تا جایی که لازم باشه بدونی جواب میدم

+میخوام بدونم کی منو دزدید؟

-پسرخالت....کیم تهیونگ

+کیم....تهیونگ؟؟

Dark ClanWhere stories live. Discover now