Seol,south koreaجیمین و هوسوک بعد از تحویل گرفتن چمدوناشون از فرودگاه خارج شدن و سوار تاکسی شدن و به سمت خونه خانوادگی هوسوک رفتند.....
مدت زمان زیادی بود که به این خونه نیومده بود،بالاخره بعد از بیست دقیقه به خونه رسیدند و از تاکسی پیاده شدن و بعد از اینکه هوسوک دروازه رو با کلیدش باز کرد وارد حیاط شدند....
پدر و مادر هوسوک برای استقبال از جیمین و هوسوک جلوی در خونه ایستاده بودن
جی هیون(مادر هوسوک) به سمت جیمین اومد و محکم بغلش کرد
"جیمین پسرم دلم خیلی برات تنگ شده بود....."
"منم دلم براتون تنگ شده بود.....حالتون خوبه...؟؟"
و هوسوک هم در حال احوال پرسی با پدرش بود...
بعد از اینکه همشون با هم احوال پرسی کردن وارد خونه شدن....
جی هیون بزور جیمین و هوسوک رو به سمت اتاق هاشون هدایت کرد تا کمی استراحت کنند...
جیمین وارد اتاقش شد.....باورش نمی شد بعد از این همه سال هیچ چیز تغییر نکرده بود...
تختش،کاغذ دیواری ها،پوستر ها،اسباب بازی هاش همشون دست نخورده بود و درست مثل ۱۷ سال پیش که اینجا زندگی میکردن بود...
درست مثل بچگی هاش پرید رو تختش...به عکسی که بغل تختش بود نگاه کرد نگاه کرد....هوسوک و جیمین و جین با خنده به لنز دوربین نگاه کرده بودن،این عکس رو درست بعد از مسافرتشون از چین گرفته بودن...
اون مسافرت مرموز به چین.....
خب شاید برای جیمین مرموز به نظر میومد...جین با نگاه به نامجون منتظر تایید از طرف نامجون بود و نامجون هم به نشانه ی تایید سرشو تکون داد...
جین موبایلشو که در حال تماس گرفتن بود رو روی اسپیکر گذاشت...
"الو......"
"سلام.....سوکجین هستم....شناختی...؟؟"
"چند دقیقه منتظر میمونی من یه جای خلوت پیدا کنم...؟؟"
"اه..البته منتظر میمونم.."
"جین حالت خوبه؟؟....وای خیلی وقت بود که صحبت نکرده بودیم.....منو ببخش سرم خیلی شلوغ بود..."
جین خنده ی کوتاهی کرد و گفت
"خودتو اذیت نکن میدونم که خیلی گرفتاری....بابات حالش خوبه؟؟"
"اره اونم خوبه....جیمین چطوره؟..."
"منم میخواستم در مورد جیمین باهات صحبت کنم....یه مدتی هست که احساس میکنیم یکی داره تعقیبش میکنه.....تو خبر داری؟؟"
"اه.....متاسفم....یادم رفته بود به تو بگم...نیازی نیست نگران باشی من فرستادم..."
"حدس میزدم که از طرف تو باشه.....موضوع اصلی ای که میخواستم باهات در میون بزارم اینه که....جیمین الان تو سئول هست"
YOU ARE READING
Dark Clan
Fanfiction🍷طایفه تاریک🍷 "نمیخوای بدونی چرا من میتونم احساساتتو درک کنم؟؟" "گوشم با توعه" "چون تو ماله منی...." شکه در حال تجزیه تحلیل کردن حرف پسر مو مشکی بود و پسر مو مشکی بدون توجه به اینکه جیمین رو با این حرفش دیوونه میکنه اونو به زبان اورده بود!! "چ...