Tea:
امروزم باز با کابوس بیدار شدم کابوسی که از اون اتفاقات الان ولم نمیکنه
به ساعت نگاه کردم سات 6:30 بود و من برای مدرسه جدیدم خیلی ذوق داشتم بعد از سختی های پی در پی که تمومی هم ندارن بالاخره تونستم یه کاری که دوست دارن رو انجام بدم واقعا یکی از ارزو هام بود که وارد این مدرسه بشم من تو بار کار میکنم ولی تا حالا کسی بهم دست نزده البته خیلی ها سعی کردن این کارو بکنن اما همیشه یا کسی نجاتم میداد یا خودم یه جوری ازش در میرفتم
وارد حموم شدم که یه دوش نیم ساعته بگیرم
وقتی همه ی کارام رو انجام دادم دوباره به ساعت نگاه کردم وای خدایا ساعت 7:45 و من فقط 15 دقیقه وقت داشتم تا برم مدرسه واقعا دیر شده پس با عجله رفتم به ایستگاه اتوبوس و اولین اتوبوسی که اومد سوار شدم
بالاخره رسیدم ولی با کمی تاخیر اما اشکال نداره روز اولمه زیاد گیر نمیدن داشتم میرفتم سمت دفتر که با یکی برخورد کردم سرمو بالا اوردم با یه پسر هیکلی و جذاب روبرو شدم خواستم معذرت خواهی کنم که یهو بدون اینکه بزاره حرف بزنم گفت:
+بکش کنار کوچولو
و بله کلمه ای که ازش متنفر بودم و فقط جیمین و هیونگم و نام جون هیونگ منو با این اسم صدا میزدن البته بعضی اوقات
_هوی تو به کی میگی کوچولو
+به نظرت کی الان اینجا کوچولوعه!؟
و بعد بدون اینکه چیزی بگه رفت هوفی از عصبی بودن کردم به خودم گفتم بیخیال و بعد رفت سمت دفتر مدیر در زدم و بعد مدیر گفت(بیا تو) منم وارد شدم گفتم
_سلام کیم تهیونگ هستم تازه به این مدرسه اومدم
مدیر گفت (اوه بله همون دانش اموزی که بورسیه گرفته بیا تا کلاست همراهیت میکنم)
منم قبول کردم و با مدیر به کلاس رفتم مدیر در زد و وارد شدیم و مدیر گفت (اقای لی ایشون دانش اموز جدید هستن) و بعدش مدیر رفت اقای لی رو به من کرد و گفت *خودت رو معرفی کن لطفا*
و بعد رو به کل کلاس خودم معرفی کردم داشتم به بچه ها نگاه میکردم تا قیافه هاشون رو به یاد بسپرم البته منکه قرارا نبود زیاد باهاشون حرف بزنم اما به هر حال
همینجوری داشتم نگاه میکردم که یه چهره اشنایی دیدم که با یه پوزخند چندش داره بهم نگاه میکنه و بله همون پسری که صبح باهاش بحثم شده بود
معلم بهم گفت که برم رو صندلی خالی بشینم و منم رفتم تو تمام طول کلاس نگاه های سنگین اون پسره چندش رو خودم احساس میکردم اما واکنشی نشون ندادم نمیخوام خودمو درگیر دیگران کنم چون واقعا از ارتباط برقرار کردن و شروع رابطه جدید نه فقط عشق بلکه همون دوستی ساده هم منو میترسوند
بالاخره زنگ اخر خورد واقعا برای اولین روز خسته کننده بود همه از کلاس رفتن بیرون منم داشتم میرفتم که......و بله میدونم خیلی کمه و واقعا معذرت میخوام اما دفعه بعد حتما جبران میکنم 😉🤗
ممنون😘😘
🌈🌈🌈💜💜💜💜
YOU ARE READING
Its Hard But Im Ok [Complete]
Teen Fictionخب بریم سراغ معرفی شخصیت ها و خالصه داستان کاپل اصلی:کوکوی بچه من کاپل فرعی رو فعلا قرار ندادم تا ببینم چی میشه شایدم اصلا کاپل فرعی در کار نباشه ژانر:مدرسه ای . درام. اسمات+18 خلاصه داستان : کیم تهیونگ وقتی 7 سالش بوده پدر و مادرش رو در یک تصادف...