Kook:
منتظر ته بودم که بیاد بشینه که یهو صدایی اومد برگشتم دیدم ته افتاده زمین سریع به سمتش رفتم و گذاشتمش تو ماشین و بردمش به بیمارستان وقتی رسیدیم سریع پرستار هارو صدا کردم که بیان به ته رسیدگی کنن
دکتر ته رو معاینه کرد و از اتاق اومد بیرون
+دکتر حالش چطوره!؟ حال بچه چطوره!؟
دکتر:حالشون خوبه هم مادر هم بچه به خاطر استرس این اتفاق افتاد باید خیلی بیشتر مراقب باشید
نامجون:بله ممنون
+هیونگ من باید به ته بگم حقیقت من نمیتونم از دستش بدم لطفا
نامجون:کوک بزار من بهش همه چی رو میگم تو برو خونه
+نه من میمونم
نامجون:باشه پس من میرم با ته حرف بزنمنیم ساعت بعد:
Tea:
باورم نمیشد نامجون هیونگ همه چی رو بهم گفت و واقعا دلم میخواست الان کوک رو بغل کنم اون فقط به خاطر من منو ترک کرده اون تا الان نمیدونست که من حامله ام
الانم میتونم میخوام برم پیش کوک
از تخت بلند شدم
نامجون:کجا داری میری ته تو نباید بلند بشی
_هبونگ من باید کوک رو ببینم بهش بگم که از همه چی خبر دارم میخوام برم پیشش
نامجون:باشه ته بزار باهات بیام
_نه هیونگ میخوام باهاش تنها باشم
نامجون:باشه فقط مراقب باش
از اتاق رفتم بیرون دنبال کوک میگشتم ولی نبود رفتم پیش جیمین هیونگ ازش پرسیدم
_هیونگ جانگ کوک کجاست!؟
جیمین:چی شده ته!؟ اتفاقی افتاده!؟
_نه فقط بگو کجاست؟
جیمین:رفت حیاط پشتی بیمارستان
سریع رفتم حیاط پشتی دنبالش میگشتم ولی نبود یعنی کجا بود!؟
+ته خالت خوبه!؟ اینجا.....
برگشتم سمت صدا کوک بود قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه پریدم بغلش و با گریه گفت
_کوک هق.... کوک دوست..... هق دارم... ببخشید هق به حرفت هق..... گوش ندادم.... ببخشید
+اشکال نداره تدی بر من مهم اینه که الان همه چی رو فهمیدی میتونیم دوتایی کوچولومون رو باهم بزرگ کنیم و دوباره مثل قبل بشیم دیگه گریه نکن برات خوب نیست
_باشه دیگه گریه نکنم دوست دارم کوکی
+من بیشتر ته ته من عاشقتم تو تمامه زندگیه منی
_ولی کوک بابات چی اگه دوباره بخواد بهمون اسیب بزنه چی یا دوباره بخواد مارو از هم جدا کنه؟
+ته ته دیگه نگران خانواده من نباش من دیگه باهاشون هیچ رابطه ای ندارم من اونارو ترک کردم من تورو میخوام الانم بعد از اینکه مرخص شدیم میای پیش من زندگی میکنی باشه!؟
_ولی...
+ولی و اما و اگر نداره همین که گفتم میخوام همه چی رو برات جبران کنم باشه!؟
_باشه کوکی من
بعد به هم لبخند زدیم یهو زیر دلم تیر کشید که خم شدم
+چی شد ته ته!؟ خوبی!؟
_اره خوبم فقط بچت خیلی شلوغه
بعد دوباره خندیدیم
وقتی رفتیم تو جیمین و نامجون هیونگ اومدن و با خبر اینکه اشتی کردیم خیلی خوشحال شدنیک هفته بعد :
تو این یه هفته خیلی اتفاقا افتاد من اومدم خونه کوکی و خیلی باهام خوب رفتار میکنه و باهم خیلی خوشحال بودیم
+ته ته بیا ناهار
_اوهوم اومدم
VOUS LISEZ
Its Hard But Im Ok [Complete]
Roman pour Adolescentsخب بریم سراغ معرفی شخصیت ها و خالصه داستان کاپل اصلی:کوکوی بچه من کاپل فرعی رو فعلا قرار ندادم تا ببینم چی میشه شایدم اصلا کاپل فرعی در کار نباشه ژانر:مدرسه ای . درام. اسمات+18 خلاصه داستان : کیم تهیونگ وقتی 7 سالش بوده پدر و مادرش رو در یک تصادف...